اومدن خونمون و خیییلی زود میخواستن همه چیزو تموم کنن خانوادشم انقدددد خودشونو خوب جلوه دادن مامانش همش لبخند رو لب عاشقانه ب من نگا میکرد و همش میگفتن ما الیم بلیم
بعد سه جلسه یه بار اومدن با گل و باقلوا ک بله برون
بعد اصن سابقه نداشت هر خواستگاری میومد برا من حداقل شش جلسه حرف میزدیم بعد تازه معارفه و غیره اینا سر یه هفته اومدن بله برون
منم خب عاشق شده بودم انقد ک اون ابراز علاقه و محبت میکرد
باورتون نمیشه شبا تا صبح ظهرا تا شب یعنی ۲۴ سااعت در حال حرف زدن با من بود
یه وقتا میگف بیا بریم بیرون نمیرفتم میومد دم خونمون میگف از پشت پنجره ببینمت یا کللللی چیز عاشقانه ی دیگ
خب منم دوسش داشتم دیگ