2777
2789
عنوان

کیا دوست دارن زبان جهرمی یاد بگیرن هرکی میخاد بیاد

| مشاهده متن کامل بحث + 2940 بازدید | 126 پست

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ینی پس چی خیال میکنی😂

😂😁😁😁

چرا به فسا میگن پاریس کوچولو؟😂

ساربان آهسته ران کارامِ جانم میرود ،نه چرا آهسته؟باید ساربان می ایستاد ،باید از ما باز خوشبختی سفارش میگرفت ،باید اصلا در همان کافه زمان می ایستاد...

من دلم ماریو میخواد ماری منو نمیخواد

زن باید خوشگل باشه سفید و کمی چاق😁😁😁🤣🤣

الان اینو بگو به جهرمی 

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️

منم داراب ام ولی اصلیتم حاجی ابادیه خالو

یه روزی رفتیم تو کوچه با دوستامون بازی کردیم بدون اینکه بدونیم اخرین بار بوده😥😣کی فکرشو میکرد یه روز با ادمایی حرف بزنیم که تا اخر عمرمون شاید هیچ وقت نبینیمشون🤩😍

منم چن تا کلمه میگم بیینم کسی میدونه معنیاشون؟؟؟

دِلِنکوز

اورزونگَک

🤰🏻من ريخته ام در رگ تو شیره ی جان❤هی چرخ بزن در من و دل را بتکان❤این هم نفسی، چه حس و حالی دارد❤ در پیکر من دو قلب دارد ضربان💞
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792