پارسال اول محرم یه دست لباس نی نی خریدم گفتم یا امام حسین بجای فرشته قشنگم پسرم ک از دیت دادم این لباس میخرم ک محرم سال دیگه تنش کنم دقیقا یکماه بعدش باردار شدم ولی رفت داغم شد دو تا بعدم باز یکی دیگه کلا من هر چی دعا میکنم بر عکس میشه شب احیا تو ۳۲ هفته بودم یکساعت کمتر رفتم به حرمت همه سال های ک میرفتم گفتم برم یکم بعد بیام خونه چون سنگین شده بودم صبحش پسرم از دست دادم ( بخاطر بند ناف ) و محرم دعا کردم خدا جاش سبز کنه ولی بعد از اون دو تا دیگه خدایا دیگه هیچ طاقتی برام نمونده هیچی
خاطره زایمانم بچه عجیب ترین موجود دنیاست...می اید،مادرت میکند،عاشقت میکند،رنجی ابدی را دروجودت میکارد،تا اخرین لحظه عمر عاشق نگهت میدارد وتمام...! بگمانم مادر بودن یک نوع دیوانگی ست، وقتی مادر میشوی رنجی ابدی سراغت می اید، رنجی نشات گرفته از عشق..،مادر که میشوی میخواهی جهان را برای فرزندت ارام کنی،میخواهی بهترین هارا از ان او کنی،وقتی می خزد،چهاردست وپامیرود،راه میرود ومیدود،توفقط تماشایش میکنی وقلبت برایش تند میتپد..❤از دردش نفست میگیرد روحت از بیماری اش زخم میشود،مادر که میشوی دیگر هیچ چیز جهان مثل قبل نخواهد بود،مادر که میشوی کس دیگری میشوی کسی که وجودش پر از عشق وجنون ودیوانگی است..
منم همش میگفتم یا امام حسین سال دیگه.محرم نی نی داشته باشم لباس محرمی بپوشم تنش اما نشدم ک نشدم ک نشدم هی خداا
هنوز مادر نشدم،اما میدانم که خیلی دلم برای کودک نداشته ام تنگ شده.دلم لک زده برای کودکی که جای خالی اش تنها دغدغه زندگی ام شده.دلبندم هنوز ملاقاتت با خدا تمام نشده!تمام گفته ها وناگفته ها را تحمل کردم تا روزی تورا در آغوش بگیرم.بیا ک دیگر تاب نگاهای سنگین جماعت را ندارم!بیا و در مقابل دیدگان پدرت سر افرازم کن.راستش را بخواهی از روی پدرت هم خجالت میکشم.عزیزم،اینجا برای داشتنت دست به هرکاری زدم،هزار درد را متحمل شدم،من خودم را همین حالا مادر میدانم برای داشتنت از یک مادر واقعی هم بیشتر سختی کشیدم،بی منت!!!اما هیچکس مرا مادر خطاب نمیکند.میدانی تا تورا نداشته باشم هیچکس مرا مادر حساب نمی آورد..عزیزترین آرزوهایم،بیا و رویاهایم را سرو سامان بده