شروع کرد به حرف زدن درمورد برادر هاش که برای مرگ عموشون رفتن اینو نبردن.. منم فقط داشتم گوش میدادم.. بعد گفت داداشم به من طعنه میزنه که پسرت از وقتی ازدواج کرده تو رو به گو.. ش نمیاره😐
به من طعنه عروس میزنه
سری پیش هم از دهن داداشش حرف زده بود درمورد من من هیچی نگفته بودم
حالا ماجرا چی بود
این تو فامیل و تو شهرمون با هیییچ کس خوب نیست حتی با مادرش
بعد واسه مرگ عموش نرفت
ما از آذربایجان غربی رفتیم شهرمون که 1500 کیلومتر فاصله داره تا تو مراسمشون باشیم!
خونه ی اونا هم رفتیم که با ما بیاد ولی نیومد!
(ما دوتا بچه داریم جا نداریم کس دیگه ای رو با خودمون ببریم)
مادرشوهرمم بدجنسه قبلا باهاشون قطع رابطه بودم خیلی بلا سرم آورده خود همسرم دوست نداره باهامون جایی بیاد یا ما با اونا جایی بریم
من بعد دنیا اومدن دخترم کوتاه اومدم به همسرم گفتم میام اوناهم حق دارن نوه شون رو ببینن شاید درست شده باشن ولی اشتباه فکر میکردم!
خلاصه از زبون برادرش گفت و شروع کرد به توهین به من که تو نمیذاری پسرم مارو جایی ببره!
حالا خودش دوتا پسر مجرد تو خونه داره شوهر داره.. ماشین داره!
منم گفتم زنعمو بس کن حرفی داری من و تنها گیر نیار بذار همسرم بیاد بعد بگو
ولی اهمیت نداد منم با بچه هام رفتم تو اتاق تا همسرم اومد
دعوای بدی هم بینشون بپا شد😔
مادرشوهرم خیلی بی شرفه
درحدی که بقیه ازش دل خوشی ندارن به مادرش هم گفتن دخترت به تهران خیلی کار ها میکنه همه رو آزار میده
مادرش گفته من دختری به تهران ندارم😔😣