شوهرم رفته خونه مادر شوهرم با داداشش دعوا که چرا این حرفاروبه زنم زدی جاریمم کلی فهش داده که ما ای حرفارو نزدیم فکردی چشم ما دنبال تخم حروم شماست شوهرم خواسته بزنش برادر شوهرم جلوشو گرفته مادر شوهرم گفت چرا من تو اشپذخونه شنیدم که این حرفارو زدین چیزی نگفتم ببینم چی میشه پدر شوهرمم به برادر شوهرم گفته تا اخلاقتو درست نکنی پاتو اینجا نمیزاری شوهرمم به داداششو جاریم گفته یه بار دیگه ببینم طرف زنم اومدین یا فردا دستتون به بچه من خورد بدبختتون میکنم اینا البته خیلی از حرفاشونو به من نگفت گفت ناراحت میشی برا بچمون خودت خوب نیس ولی خیلی عصبی بود قلبش درد میکرد الانم رفته سر کار
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.