قهريم. بعد از سالها نخستين بار است كه صبح بخير و شب بخير هم نمي گوييم. دورِ دور. نه داد و فريادي، نه حرف سردي، نه توهين و بي احترامي اي، فقط قهريم. بر سر مسئله اي شايد بي اهميت كه با "چشم" گفتن من يا "چشم پوشي" او به اين هفت روز تلخ نمي كشيد. نه من چشم گفتم و نه او چشم پوشيد. انگار هر كسي بايد تا جايي كه جان داشت سر را بيرون از آب نگه مي داشت تا ديگري نتواند خفه اش كند.
صداي دعواي زن و شوهر همسايه ساعتهاست كه لاينقطع به گوشم مي رسد. از ديشب كه از سفر آمده اند فحش و فضيحت قطع نشده. ما اما اين طور نيستيم. حداقل هنوز. هرگز هيچ كس متوجه نمي شود چه چيزي بينمان است و دلهايمان چن سال نوري فاصله گرفته اند. مي ترسم از اين كه سكوت ما هم روزي داستان شود براي در و همسايه.