داستان مشکلات من و شوهری

وقتی شوهرت میاد بوست کنه و دهنش بو بده و اصلا مسواک نزنه و شاید ماهی ی بار اونم باهزاز دعوا و هزازان هزار مشکل دیگه

اون هیچ محبتی نداره فقط الکی حرف زدن رو بلده آرزوی همه چیز مونده به دلم میریم پارک من میرم تنها قدم میزنم و اون بامامانش میشینه به صحبت کردن مثلا تو رابطمونم من خیلی تلاشا کردم ولی وقتی اون حتی مسواکم نمیزنه و دندونای خرابم داره و دهنش بو میده بد ترین نقطه آغاز رابطمونه که شروعشم ازهمونجاس واون هیچ کاری نمیکنه جرا همش من؟شبایی بود که میرفتم حموم لباس براش میپوشیدم و حتی اگه خواب بود بهش ور میرفتم تا بیدار بشه ولی اون پا میشدو ی خورده لب و تا آماده میشد خودش ارزا میشدو دوباره میخوابید بیخیال منکه من چی شدم😥😭😢😭😭😭😭😭😭😭

من اگه بخوام بگم خیلی مشکلا دارم ولی میگم که شب با گریه میخوابم و صب با لبخند به دیگران شروع میکنم

وقتی شوهرت ۸۰وخورده ای وزن داره و هرروز پرخورتر از دیروز و موقع رابطه همه ی وزن خودشا روت بندازه و تو اگه گفتی اجازه بده نفس بکشم بهش بر بخوره 

چند روز پیش۱۸۰۰۰۰۰۰۰تو کارتش بود من حالم از دستش بد بود برا آرامشم نرفتم ول خرجی کنم در عوض تایدو خمیر دندون و شیرو...خریدم برا تو خونه البته داشتیم گفتم اینم باشه اگه دیر حقوقشادادن کم نیاریم حالا از اون روز تاحالا چند بار بهم گفته من اینقد پول داشتم چرا خرجش کردی آخه چرا من اینقدر بد بختممممممممم اگه برا خودم چیزی خریده بودم چی 

من ی بچه دارم و خونوادم اصلا موافق طلاقم نیستن و من دارم ذره ذره آب میشم و به روشون نمیارم چون اوناخیلی مشکل تو زندگیشون دارن نمیخوام منم بهشون اضافه بشم

من بهش گفتم اگه مشکلم داریم بای بین خودمون حلش کنیم نهذاریم کسی بفهمه اونوقت آقا به مامانم پیش داییم که زنش فقط میخواد از من آتو بگیره به خاطر اینکه داداشش رو نخواستم میگه من اینو ببرم خونه درستش میکنم داییمم گفت مگه بی صاحبه که دست روش بلند کنی بی خبر از اینکه من چه کتکایی از این آقا خوردم و آخ نگفتم آقاهم بدش امده و حالا با داییم قهره 

من ۶ سال جنگیدم خسته شدم حالا فقط میخوام بتونم تحملش کنم با مشاور هم موافقم ولی خوبش رو نمیشناسم

اون همیشه متوجه از خود گذشتگیاز من نمیشه ندیدم که بشه و گفتم خیلی بهش که من اینو چقدر دوست دارم میگه کم داری یکی دیگه هم میخوای