خلاصه وار بخاطر تهمتا و دخالتای مادرشوهر دعوامون شد شوهرم گفت برو بچه رم نزاشت ببرم ...ک فرداش خودش اورد
بماند ک نزدیک یک ماه خونه پدرم بودم و دراخر مادرو پدرشو فرستاددنبالم ک مادرش اومد باز کلی سلیته بتزی دراورد ک منومقصرجلوه بده منم شرطم خونه حدابود ک متاسفانه تو رودربایسی پدرش محبورشدم برگردم ...
مادرش باعث دعواهای ماس وازهپه مهمترهروقت قهریم کلاپسرشومیکشونه بالا و شاده هروقتم دوستیم پروفایلای غمگین میزاره ک باز بکشونش بالا منم محل نمیده ...الان باز شوهرم برادرش اومده ب من گفت بریم حالا دوشبه اومده همو دیدیما دیروز ناهارو صبح و ...
گفتم نمیام رفتم حموم بچه رو بردبالاک ببینش بچع بهونشه چیکارکنم قراربود دیگ رفت وامدشو کم کنه