شوهرم رفته ماموریت منم طبقه بالای پدرشوهرم میشینم اینا توقع دارن من هرروز همه کاراشونو بکنم بعد سر جریاناتی یعنی همین کارکردن که باعث شدن من از شوهرم کتک بخورم رفتم خونه بابام یه مدت بعد اینا همشون اومدن دنبالم تورخدا بیا ما کاری به کارتو نداریم دوست داری کار کن دوست نداری نکن بخدا مث یه برده براشون کار میکردم آخرسرم به شوهرم میگفتن کاری نکرده و....
حالا شوهرم نیس الان خواهرشوهرم اومده در خونمون دعوا مگه پایین خونه تو نیس وظیفته ما میاییم مهمونیم باید بیای از ما پذیرایی کنی بعد مادزشوهرم اومد کلی دعوا بخدا من امروز حالم بدبود نتونستم برم غذا درست کنم بعم گفتن تو گوهی و کثیفی زندگی میکنی خونه زندگیت همیشه کثیفه دلم خیلی شکسته برا ناهار نرفتم پیششون اونا هم صدام نکردن
شوهرمم نیس شی میاد حالا من از مادرشوهروخواهرشوهرم میترسم به دروغ به شوهرم حرف بزنن که میزنن میندازن گردن من