خانما هردختری تو زندگیش از شوهر ایندش انتظاراتی داره...من ۲۱سالمه ...یه اقایی هست که ۳۴ سال سنشه...میگه من خدای دومشم...همه جوره منو می پرسته...آدم کاری و خانواده دوستیه .....یعنی امکان نداره پیام منو جواب نده..حتی زمانی که داره از خستگی جون میده و میدونم کلا چشماش باز نمیشه..حس میکنه من خاص ترین آدم جهانم و اینم بگم تا قبل از این نه از دختری خوشش اومده و نه وارد رابطه شده....مااز روز اول باهم دوست بودیم ...دوتا دوست که همه جوره حامی همیم....من بعضی موقع ها ازش خسته میشم....
و مثلا برام خواستگار میاد...و حتی بهشم میگم برام خواستگار اومده و پنهانی نیس و چندباری پیش اومده اون طرف خواستگار حرفای خیلی قشنگی بزنه....حتی وارد تر از اون...دلربا تر از اون.و من میگم ازش بهتره .ولی خب تا تقی به توقی میخوره ناراحت میشه و میره ..و من یجورایی میگم چقدر اون در برابر اون عالیه.......اسم حسم به اون چیه...عشق...؟ دوست داشتن؟ واقعا کنارش حس خوبی دارم ولی یجورایی هم از اختلاف سنی زیادمون می ترسم ..
اومای زیادی میان....مثل یه ستاره یه نور و نوایی میزنن و دوتا سوسو ...ولی اون ماندگار...همیشه هست...