دیشب 11 شب پیاماشو دیدم با یه دختره باز ازش دیدم چند وقته باهمن هر حرفی بهم زدن بهش گفته زن ندارم حلقمم دستمه که کسی نیاد سمتم.بهش گفته...تورو خدا بگین از کجا شروع کنم اومدم خونمون تورو قران خدا بگین برا طلاق باید از کجا اقدام کرد چه کنم من هیچی بلد نیستم ریز به ریز بهم بگین کجا برم از کجا شروع کنم خداااااا
خواهرم چله حق شناس وچله سوره حشر و احزاب برای ازدواج میگیره،،،چهل روز سوره هایی از قرآن انتخاب می کنه ومی خونه که مناسب حاجت شما باشه اینم ایدی تلگرامش Rostami146 خداروشکر خیلی ها حاجت گرفتن
فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد
خدا مرگش بده , مهریه تو بزار اجرا وکیل بگیر اموالشو متوقف کن فقط نزار بفهمه که بره همه چیشو به اسم اینو اون کنه, داداش یا باباتم بفرس یه فصل کتکش بزنن بی صفت رو😤
خواب بود خواست حاشا کنه کله خانوادشو کشوندم تو خونم تا 4 صبح به دست و پام افتادن تا 6 صبح خودشو زد 6 صبح بابام اومد دنبالم .پیاماشاشو تو واتساپ برا خواهرم فرستادم گوشیو از دستم کشید پاک کرد زود.فقط خواهرم یه دور خونده بودشون .دستام همه کبوده مچم ضرب دیده بسکه کشیدم که نرم
تا میتونی مدرک جمع کن شماره دختره رم بردار , پیاماشونم اسکرین بگیر اصلا به رو خودت نیار , دستت که پر باشه پدرشو در میارن, ضایع بازی کنی همه ردپا هاشو پاک میکنه, از ما گفتن بود