یکم نوشتم فقط خالی شم خب من وقتی دنیا امدم بابام دوماه قبلش مارو ول کرده بود و منو عموم میبره مییبنه دلش میشسنم و میاد زیاد از بچگیام یادم نمیاد وای عاشق بابام بودم ما دو تا خواهر و یک برادر یادمه هفت سالگیم دوباره مارو ول کرد رفت تا مجبور شدیم از ابرومون بریم یه شهرستان کوچک تر من کلاس دوم بودم رفت ابجیمم تازه نامزد کرده بود وماهم خانوادشون رو باید دعوت میکردیم گوشواره هامو فروخت مامانم چون پول نداشتیم و بابامم بازخرید کرده بود داداشم داشت ماشینشو تمیز میکرد که دختر همسایمون یه کوچه اونورتر رو دید و عاشقش شد بلاخره بعد خواستگاری های زیاد باباش راضی شد ولی گفت یه هزاری بهش نمیده دیگ معماری میخوند ۱۷ سالش بود تموم خرجشو داداشم داد داداشم شیرینی وپفک و... میخرید از جلو در ما رد میشد میرفت اخه تنها مسیرش اون بود منم گاهی میذیدم تو اتاق براش تولد گرفت دوتایی صدای اهنگ و کیکشو جلو منو و مامانم برد ادامه کیکشو زنش برد برای خانواده اش من کلاس سوم یا دوم بودم فکر کنم زد ابجیم با خانواده شوهرش تفاهم نداست میخواست طلاق بگیره چندماه توراه دادگاه بودن و ماهم انقدر پشتمون حرف بود که با فامیل قطع ارتباط کردیم نزدیک عید بود بابام دوباره رفت وبی پولی تموم پول داداشمم زن داداشم میگرفت مامانم چند سری رفت میوه چینی یادمه تا کار کنه چند روز مونده بود به عید ک زن داداشم لباس خریده بود اورد نشون داد ب منن و ابجیم ما چون پول نداشتیم و بابامم نبود چیزی نخریده بودیم فرداش با لباسای کهنه اش امد ک برای عید بپوشید چون پول ندارید گذشت ابجیمم چن ماه بعد تعهد گرفت برگشت من و مامانم پول نداشتیم زمستون بحاری روشن نمیکردیم و خواهرمم ماه بعدش حامله شد بخاطر سرما نمیومد خونه ما وقنایی ک دامادمون میومد مامانم یادمه فقط بخاطر ابرومون برنج میپخت یادمه یسری شدید دلم مرغ میخواست بچه بودم خب همسایمون کباب زده بود کلی اروم گریه کردم حالم بد شد دو روز بعد رفتم اتاق داداشم دیدم کلی پوست خوراکی و جعبه پیتزا هست ب مامانم گفتم اونم خب نداشت بخره ما فقط ماهی