من هر بار میرم خونه مادرشوهرم و برمیگردم مثل آدمی هستم که بیست تا مهمون داشته
همش سر پا، دیشب رفتیم خونه مادرشوهرم، صبح که بیدار شدم رفتم دور دختر یک سالم و پسرم، مادرشوهرم و خواهرشوهرم ( خواهرشوهرم متاهله و بچه داره، خونش تو خونه مادرشوهرمه) تو آشپزخونه داشتن صبحانه میخوردن، بعد من که رفتم حتی یه استکان چای هم درست نکرده بودن، انگار منتظر من هستن همش، چای درست کردم، اومدن خوردن و پا شدن رفتن، حتی سفره شونو رو هم جمع نکردن، خواهرشوهرم داشت رب میپخت، آشپزخونه رو جم کردم، ظرفا رو شستم، برنج و مرغ گذاشتم، نهار بردم خوردن، همه ظرفا رو تنهایی شستم، رفتم کمکشون برا رب، مهمون اومد رفتم دور چای و پذیرایی، البته شام نموندن، دوباره رفتم کمک خواهرشوهرم، ساعت هشت بود، مادرشوهرم اومد گفت یاسمین شام چی بخوریم، گفتم یه چی حاضری میخوریم، خیلی خسته بودم، گفت سیب زمینی سرخ کن، گفتم باشه، بعدا، چند بار گفت، منم دیگه رفتم دور شام، دخترم خوابش میومد کلی گریه کرد،
وا اگه قراره بری مهمونی اینهمه کار کنی سنگین و رنگین بشین خونت.
لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ الله.خدایا کمکم کن نمیدونم چی قراره سرم بیاد.خودت گفتی نا امید نباشم از رحمتت پس امیدوارم. مسیر خیلی سختی رو در پیش دارم.یا زینب.دلم گرم است ،می دانمخدای من ، خدایی خوب می داندو می داند که سائل را نباید دست خالی راند.دو سال بعد:دوستهای خوبم خدا جواب سختی های من رو به بهترین شکل داد. از رحمت خدا نا امید نشید.
تیکر ی سالگیه دختر گلمه 👇👇👇👇👇👇 خوش امدی عشق مامان و بابا 😍 چقد خوشحالیم از بودنت 😊 دختر قشنگمو بعد ۴ سالو خورده ای ک منتظر بودیم حتی میکرو هم کردیم.ولی منفی شدبطور طبیعی ب لطف خدا باردار شدم ...از خدا ناامید نشید دوستای عزیزم..تا خدا نخاد نمیشه.. فقط ارامش داشته باشید🥰