من مجرد و 24 ساله و شاغلم...سال پیش توی محل کار قبلیم به لطف مدیرم با خانومشون اشنا شدم و از طریق تلفن و میام و.. خیلی باهم دوست شدیم (البته اونا تقریبا دوست و هم محله ای داداشم اینا توی یه شهر دیگه هستن)...بعدش اونا تصمیم گرفتن منو برای داداش خانومشون خواستگاری کنن..پسر خوب و خانوادشون هم خوبن و منم راضیم(البته هنوز خواستگاری رسمی نکردن و منتظرن دوتا خانواده باهم کمی معاشرت کنن و زمینش ایجاد بشه)...منتها از همون موقع داداشم و خانمش با مادر و خواهرام دعواشون شد و گفتن دیگه این شهر و خونه ما نمیان(البته من تو ایت دعوا نبودم) مخصوصا زن داداشم که خیلی توپش پره و میگه داداشتون میخواد بیاد خونتون بیاد ولی من نمیام و بچه هامم نمیزارم بیان...خواهرای منم از اون بدتر...هیچکس کوتاه نمیاد این وسط...الان یک سال بیشتره که خواهره همش میگه بیا شهر ما یه سر بزن ..اصا بیا خونه داداشت(که میدونم منظورش اینه که منو داداشش همو از نزدیک ببینیم و خانواده ها هم معاشرت کنن و اشنا بشن...منم همش میپیچونم😢😢😢خجالت میکشم بگم جنگه بین زن داداشه و خواهرام😢😢😢)البته یبارم اونا گفتن شاید قسمت شد و ما اومدیم ...ولیدخبری نیست....نمیدونم چی کنم...همه چی معلق مونده...حس میکنم اونا هم دارن منو فراموش میکنن😢😢😢😢...بنظرتون این وصلت سر میگیره؟؟؟
قضیه پیچیده شده...ولی نگران نباش اگه قسمتت باشه آسمون هم زمین بیاد باز شمادوتا مال همین چه برسه به دعوای عروس و خواهرشوهر...بخدا توکل کن جانا...انشالله درست میشه.
خواهرات شهر تو اند برادرت یه شهر دیگه که پسره هست؟ بگو متاسفانه شرایطشو ندارم شما بیاین یا بگو ما زیاد خونه زن داداشم نمیایم بمونیم اذیت میشه بچه داره سختشه یااصلا بگو بحث کرده زنداداشم با خواهرام فعلا سرو سنگینیم تو همه خانواده ها هست دیگه