وقتی جسممو دیدم اصلا نترسیدم فهمیدم مردم اما نترسیدم انگار اون فقط یه قاب دنیایی بود منِ واقعی اونی بودم که الان از جسمم جدا شده بودم(اینارو برای فهمیدن شما مینویسم وگرنه اون لحظه همه ی اینا چیزایی بود که کاملا برامنشخص بود حتی کوچک ترین توجه یا فکری هم راجبش نمیکردم اصلا و اصلا نه وحشتناک بود برام نه عجیب)
حالا میخام از حس اون لحظه بگم وقتی اون علائم تمومشد خب من فک کردم تمومشدن و من زندم خیلیی حس سبکیی داشتم یه ارامش و حس سبکی خیلییی عالی و و ارامش وصف ناپذیر بعد که فهمیدم مردم بازم خب این حس باهام بود...همین که جسممو دیدم دیگه نرفتم اونورتر تا کامل تر جسممو ببینم امونجا موندم و فقططط میگفتم خدایا بزار برگردم من نمیخام بمیرم میخام برگردم میخام به عشقم برسم یا حداقل تا وقتی زنده ست زنده باشم و کنارش باشم...بچه ها توی اون حال ارامش شدیید و حس عالی، یه چیزیو احساس میکردم که نه جسم بود نه حرف میزد فقط یه حس خیلیییی خیلیی زیبابود که منو دعوت میکرد پیش خودش و به سمت بالا و تو نظر خودم ینی اون دنیا.قشنگ حس میکردم این حس خداست قشنگ انگار خدا باهام حرف میزد و ازم میخاست برم بدون هیچ کلمه ای بدون هیچ حرفی....اون ارامشه عجیب عالی بود حس فوق العاده شیرینی بود اما من نمیخاستمش من دلم هنوز رو زمین گیربود خیلیی وابسته ی عشقم بودم میخاستم برگردم پیشش جایی که اون هست باشم و...
توهمین حال که ازخدا میخاستم برگردونه منو سریع انگار یه شوک بهم وارد شد و حتی کمتر از یکثانیه(بخداا اغراق نمیکنم) انگار یه شوک واردشد بهم و بدون اینکه بفهمم دیدم تو بدنمم و رو زمین.فقط گریه میکردم و خداروشکر میکردم باورم نمیشددد یکم بعد رفتم تو اتاق دیگه چون میترسیدم خیلیی میترسیدم دوباره بمیرم نمیتونستم بخابم میترسیدم باز اون اتفاق بیوفته اما گفتم اگه بیوفته تو بیداریم میوفته و تازه بلاخره که میخام بخابم پس از فرصت استفاده کردم و هرچی اتفاق افتاده بودو برا دوستم نوشتم و ازش یه چیزاییو خاستپ و گفتم اگه ازم خبری نشد بدون که مردم و اون کارو برام بکن حتما
بعضی دوستام میگن توهم زدی بعضیام میگن راسته اما هرچی بود واقعا به تجربش میارزید وقت یروحم از بدنم جدا شد اون حس شیرین و ارامش و سبکی فووق العاده به هرچی میارزید اون دست و پازدن و تلاش و وحشت موقعی که داشتم میمیردم و میخاستم زنده بمونم...اون حسی که دیگه دیدم امیدی نیست و خاستم فقط یه پیام قبل مرگم ب عشقم بدم اما جون نداشتم...همش برام شیرینه
اگه واقعی باشه و واقعا براچندثانیه مرده باشم حس میکنم یه پیامی برام داشت واقعا که اونم میگم