مامان من یبار همکار بابامو ظهر دعوت کرده بود نیومدن😐
هرچقد منتظر شدیم دیدیم نمیان
زنگ زدیم گفتن ما فک کردیم هفته دیگه اس
مامانمم کلی غذا پخته بود
زنگ زدیم داییم اینا
مامانم خیلی سوسکی گفت داداش دلم برات خیلی تنگ شده
کاش بیایین دورهمی یه ناهاری بخوریم
داییم اینام خیلی ریلکس اومدن😂اینجوری هم غذاها هدر نشدن هم اینکه داییم خیلی حال کرده بود😂(به داییم اینا زنگ زدیم چون تعدادشون دقیقا با اون مهمونا یکی بود،بقیه فامیل اضافه بود تعدادشون)