2777
2789

طولانیه اما لطفا کامل بخونبن و جواب بدین خیلی حالم بده و جاییم هستم که نتوستم خوب تایپ کنم ببخشید و اگه میشه بخونین کامل و راهنماییم کنین.

من با پسری رابطه داشتم.۳سال عمر و وقت و جوونی و همه چیمو پای کسی که دوسش داشتم دادم تو سختیاش کنارش بودم کمکش کردم حتی خیلیی رفتارای بدواشتباهشو بخشیدم و تحمل کردم و کمک کردم ازبین بره بخاطرش ۱سال پشت کنکور موندم.

۲ونیم سال اول رابطمون چون راهمون ازهم دوربود خیلی کم تو واقعیت همو میدیدیم مثلا سالی دوسه بار اونم خیلی کوتاه و بیشتر رابطه مجازی بود و ازطریق تلفن و تماس تصویری و..‌‌. خیلی همو دوس داشتیم اوایل اون ب دختر دیگه ای علاقه داشت اما کمکش کردم فراموش کرد و عاشقم‌شد. اوایل حتی راجب دختره مستقیم و غیرمستقیم حرف میزد اما تحمل کردم چون میدونستم یه حس پوچه و عاشقشم بشه فراموش میکنه.که اینطور هم‌شد و بعد ازچندماه همه چی عالی شد ۲ونیم سال اینطوری باهم بودیم تا توی یه دانشگاه قبول شدیم.

قبل از قبولی خیلی خوشحال بودیم که برای همیشه پیش هم خواهیم بود اما حدس میزدیم که یکم رابطه فرق کنه چون قبل این بیشتر مجازی بود حس میکردیم یجوری انگار قراره ازاول باهم اشناشیم و..‌.  وقتی پیش هم قرارگرفتیم اون غریبگی و .‌‌..بیش از حد تصورمون بود و خیلیی شوکه بودیم فک نمیکردیم اینطوری شه و به رابطه قبلی وابسته بودیم و شوکه و نمیدونستیم چیکارکنیم خیلییی گیج بودیم

دوماه اول هردو یه سری مشکلات داشتیم و اوناهم باعث شدن که خیلی کم به فکر بهبود رابطه بیوفتیم  و یه فکری و یه تلاشی بکنیم.مشکلات اون کم کم حل شد اما هیچ تلاشی دیگ نمیکرد اما واسه من هی شدیدترمیشد من حتی قبلا لکنت زبان داشتم اون هم عود کرد و من حتی یه مدت نمیتونستم راحت حرف بزنم البته اون مشکلی نداشت و بیچاره خیلیییی کمکم کرد توحلش اما مشکلات دیگم ادامه داشتن و باعث شدن من نتونم هیچ تلاشی واسه بهبود رابطمون بکنم و گاهی که اون پیشنهادایی میداد مثل بیرون رفتن من بخاطر مشکلاتم نمیتونستم قبول کنم واقعا وضعیتم خیلی بد بود من خیلی دختر احساسیم بیشش از حد احساسی و اینجور شرایط خیلی اشفتم میکنه خلاصه باعث شد هم به رابطه توجهی نکنم هم نتونم فکری واسه بهبود رابطه کنم و حتی نشد ما بشیتیم یبار اساسی راجبش باهم حرف بزنیم و اینم بگم من رفتارم بخاطر اون مشکلاتی ک داشتم گاهی تو یه چیزایی بد میشد و اون میدید که رفتارم با رفتار توی چت تفاوت داره.

قبل از قبولی خیلی خوشحال بودیم که برای همیشه پیش هم خواهیم بود اما حدس میزدیم که یکم رابطه فرق کنه چ ...


خب اینا راجب من بود اما راحب اونم بابد بگم این وسط وقتی من خودمو جمع میکردم و میومدم تلاشی بکنم اون هیییچ ت جهی نشون نمیداد قبلا بخاطر اون دختر نیاز احساسی داشت و نیازشو من رفع کردم و عاشق من شد اما اینجا اومده بود و چون تخونه مشکلاتی داشت ک ناراحتش میکردن میخاس ازاونا فرارکنه و دوستاش بودن که حسابیی باهاش تفریح میکردن و همش راجب اونا حرف میزدحتی و هیچ توجهی به من و بهبود رابطه نشون نمیداد انگار یادش رفته بود چقددد کمکش کردم انگار یادش رفته بود همه چیو باهم ساختیم و حالا دوستاشو به من ترجیح میداد

منم که این رفتارشو دیدم گیج ترشدم بخاطر نداستن اطلاعات درست بیش از حد بهش محبت کردم و چسبیدم اما اثر عکس گذاشت. بعدش بازم‌بخاطر مشاوره ی غلط و اشتباهه خودم، ۲روز پیام ندادم تا اون بده و تغیرش بدم و اون چون عادت کرده بود که من اکثرا پیش قدم‌شم، اونم پیام نداد. و بعدازاین دوروز پیام داد و خاست باهم صحبت کنیم میخاست رو دررو باشه اما من نگران بودم و خاستم توچت بگه و گفت که اون دو و نیم‌سال براش بهترین بوده و این رابطه بوی اون رابطه ی قبلیو نمیده و به اون وابسته بوده و الان نمیدونه چیکار کنه نمیدونه درست میشه یانه و اینکه گفت ازمن تشویری که ساخته بود و رفتهرایی ک دیده بود بااین متفاوت بود گفت که باید تصنیم بگیریم و خاست نظرمو بگم که ایا این رابطه درست میشه اگ درست میشه وقت بدیم و اگه نمیشه تموم؟من خیلیی شوکه بودم خیلی بدون هیچ امیدی داشت اینارو میگفت و یجوری میگفت اینارو که انگار مجبوری بامنه و بخاطر این ازش پرسیدم حس میکنم از روی اجبار و ترحم میخاد یه فرصتی بده و بعدم بگه درست نشد و بره.گفت اینطور نیست اما حرفاش بوی اینو میداد و شاید هم من اشتباه کردم اما من حسم اونو میگفت و ازیه طرفم حالم خیلیی بدبود و انتظاراین حرفارو ازش نداشتم بخاطر این هی ازش میپرسیدم تو میخای درست شه نه تو نمیخاای و این چیزا..اونم میگفت نمیدونم فک نکنم،من نمیدونم درست میشه یانه... انقد پرسیدم(چون شوکه بودم حالم بدبود)تا که اخرش گفت:نه نمیخام

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

خب اینا راجب من بود اما راحب اونم بابد بگم این وسط وقتی من خودمو جمع میکردم و میومدم تلاشی بکنم اون ...


اینو ک گفت دنیا روسرم خراب شد اما خودمو جمع و جور کردم گفت باید بهم بزنیم باید تموش کنیم رابطه ی ۳یاله رو ازپشت تلفن تمومش میکرد میگف رابطه ی من و تو نمیشه این رابطه هم درسا شه تفاهم نداریم اخرش طلاقا من بهش گفتم گفتم چون مشکلات زیادی داشتم‌بخاطر این رو رفتارم تاثیر گذاشته بود و تصویریو ازخودم نشون دادم که تصویر اصلیم نبود گفتم بهم فرصت بده تا درست شم اما خب چون حالم بشدتتتت بد بود و بشدت شوکم کرده بود اینارو خیلی درهم برهم بد میگفتم اونم میگف اگه ادامه بدی و نیای دوستانه تموم کنیم بلاکت میکنم گفت دوستانه تموم میکنیم فراموش کردیم اروم شدیم تااخرعمر مثل یه برادر پیشتم من حالم خیلییی بد بود اصلا نمبتونین تصور کنین اون لحظه گفتم حداقل بزار الکی وانمود کنم قبول کردم تا بلاک نکنه و بعدا باهاش اروم حرف بزنم و حرفامو بگم تا بفهمه و بهم فرصت بده بخاطر اون‌گفتم‌باشه قبوله و خدافظی کردیم

فرداش بهش پیام دادم بیاد حرف بزنیم اما نیومد جواب نداد من گیج بودم و دوستام گفتم دیگه پیام نده و یکم فرصت بده هردو اروم‌شین و  تغییراتتو جور دیگه بهش نشون بده غیرمستقیم مثلا ازطریق استوری و هرچیز دیگه ای... منم ک گیج بودم این کارو کردم وسطا بازم بخاطر نداشتن اطلاعات درست پروفایلای دپ و غمگین میزاشتم که بعدها فهمیدم اینا یدتر طربو سردتر و دورترمیکنه و کمتراز یک ماه بعد از اینکه بهم زده بودیم رفت با کس دیگه

الان ۵ماه و خورده ایه که بااون دخترس من فراموشش نکروم تک تک بی فکری های خودمو هم‌قبول دارم اما اونم خیلیی بد کرد رابطه ۳ساله رو ازپشت تلفن تموم کرد وقتی دوستاشو دید و دورش شلوغ شد دیگه برامن تلاشی نمیکرد وقتی ازش فرصت خاستم تا رفتارامواشتباهانو جبران کنم عوض کنم بهتر کنم هیچ فرصتی بهم نداد

وقتی گفت بهم بزنیم من حالم بد بود مخالفت میکردم ازم طلبکار بود که چرا اینجوری میکنی میسپرمت بخدا و ...

دلمو شکست تاچندروز شوکه بودم توهمات شدید گرفتم حتی تاپای شیداییم رفتم

وقتی دورش شلوغ شد کوچک ترین انگیزه ای واسه تلاش برا رابطه نشون نداد

خودش تواون دوونیم سال کلییییی اشتبااا داشت که ازم فرصت خاست و منم بهش دادم و جبران کرد اما به من که رسید هیچ فرصتی نداد

من بهش اعتماد کردم قبلا یبار اومده بود و رفته بود اما بار دوم ازم خاس بهش اعتماد کنم میگف توی سختیا و همه چی کنارهمیم حتی اگ‌شدیدترین دعوارو باهم‌بکنیم اما اخرش...

درسته الان با دختره ست(5ماه و خورده ایه باهمن) اما من میخام برگرده الان یک ماهه رابطشون صمیمی تر شده اما میدونم که به پای اون ۲ونیم سال رابطه ای ک داشتیم نرسیده.

میخام  یکی از دوستام بهش پیام بده بگه که هردو اشتباه کردیم و اونم اشتباه کرد و بهم فرصت نداد و یجوری حرف بزنه ک اون تصمیم به برگشتن و شروع دوباه بگیره

اخه اگ‌اون دختره ۶ماهه باهاشه من ۳سال باهاش بودم همه عمر و فرصتمو پاش دادم بخداا.بخدا به اون  چندسال میسوزم چه روزا و چه ارزوهایی داشتیم 

بخدا خیلی سخته دست کشیدن خیلیی اونم وقتی همه چی میتونه درست بشه

اگ اونو ول کنه گناهه اما منو ول کرد گناه نبود اونم بعد۳سال بااون‌همه امیدارزو اعتماد و کارایی ک براش کرده بودم؟

حتی نزاش لحظه اخر حرفای دلمو بگم فرصت نمیداد رابطه ی سه ساله رو تویک ساعت ازپشت گوشی تموم کرد

شما میگید چیکار کنم هرتلاشی کنم گناهه و میشم یه خیانت کار؟؟؟

مشکلاتت چی بود اول بگو  

از اول به ترتیب گذاشتم میشه بخونی لطفا؟مثلا تو خانواده من حتی نمیتونستم یه لباس بخرم که بااین برم بیرون و چون دانشگاه رفت و امد میکردم و راهمون دور بود و هزینش زیادمیشد هرروز دعوا و اذیت و هزارتا چیزدیگه...خیلی موقعیت تنش زایی بود

خوب

به ترتیب گذاشتم میشه همه رو بخونین و نظربدین؟اینکه اگ الان من تلاش کنم و یه نفرم غیرمستقیم که مثلا ازطرف خودم نیس بفرستم باهاش حرف بزنه تا بلکه برکرده و اینا گناه داره واقعا خیانت در حق اون دختره؟نمبخام خیانت کنم اما نمبتونم ازش دست بکشم وقتی همه چیمو پاش دادم

دلم نمیاد بگم ولش کن 

نمیدونم باید چی بگم واقعا

فقط 25 هفته به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40
بگو که نیستی فقط خدای جانمازها❤بگو که چاره سازی و خدای چاره سازها❤بگو که نیستی فقط خدای در سجودها❤تو در قیام سروها،تو در خروش رودها❤تو در هوای باغ ها،میان شاه توت ها❤تو بر لب قنات ها،تو در دل قنوت ها❤خدای من،چه بی خبر قدم زدم کنار تو❤رفیق من،چه دیر آمدم سر قرار تو❤قرار من،قرار لحظه های بی قرار من❤خدای من،یگانه ی همیشه در کنار من❤❤
شاید بدت بباد از حرفم ولی ولش کن بره .بخاد خودش برمیگرده

باید بهش بفهمونم بفهمونم که همون تصکیری که قبلا ازمن داست واقعیه بفهمه اخلاقام بخلطر مشکلاتی بود که داشتم بفهمه رابطه میتونه درست بسه میتونیم خوشبخت شیم اما خب ۵ماهه بااون دختره ست بنظرت گناهه یکی بره باهاش خرف بزنه؟اما خب ازیه طرفم چطور اون گناه داره من ک ۳سال همه چیمو پاش دادم من گناه ندارم

عزیزم فراموشش کن رابطه تو مجازی بوده واقعیش رو نتونسته ادامه بده ولی این ۶ ماه با اون دختر واقعیه نخواه که اونو ول کنه ، تو فراموشش کن 

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز