با مادرشوهر تو یه ساختمونیم بچه کوچیکشونو گذاشتن خونه و رفتن تا شنبه باغ برا خودشون! بچشونم دنبال بهونس بپره بیاد خونه ما یه لندم حرف میزنه..دفعه اول و دومشونم نیس
بروبیرون
مادرشوهرت بچه کوچک داره
بمون خونه درم باز نکن
دفه بعد شمام برو😁
بدون هیچ علتی نبردنش تازه شام گذاشته مادرشوهر اومده میگه دیگه بیاین اینجا خونه داری با تو...من کوزتم که شب شامشونو بدم و طرفاشو بشورم و پنج شنبه و جمعم نهار و شام بدم خدمت آقا..شاید من خواستم تو خونم حاضری بخورم...بچشونم به شدت رو مخه..یعنی انقد از غذا ایراد میگیره بعد زنگ میزنه به ماملن و باباش میگه
اگه نیاوردن قشنگ بدن دست تو تو خودتو بزن به اون راه که اصلا نمیدونستی اون خونس و خودت پاشو برو بیرونی جایی تا آخر شب
البته اگه اونقد کوچیکه که یه بلایی سرخودش میاره گناه داره تنهاش نذار
مادرشوهرت چن سالشه بچه کوچیک داره مطمعنی داری ازمادرشوهرت حرف میزنی جاریت نیست
۱۳ سالشه..امشبو شام گذاشته خودش گقته شماپ بیاین شام اینجا ولی فردا پس فردا چی؟ بچه شونم تنها خونه نمیمونه میترسه..از خداسم هست تلپ شه خونه ما...وقتیم میادا همش تو اشپزخونه ور دله منه ایراد میگیره میگه مامانم اینجوری میپزخ مامانم اکن کارو میکنه راجب همه چی نطر میده بعدم کل گزارشاتو میبره خیلیم تیزه
خب الان خوندم که ۱۳ سالشه
پاشو برو بیرون
شام یه چیز حاضری آماده کن چندبار این کارو کنی خود بچه هه نمیاد چون بش خوش نمیگذره🤣
درو باز نکن بگو حموم بودم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
