شوهرم هرروز ناهار از سرکارمیاد به موقع ناهارشو اماده میکنم بعد میگه چایی میخام تا چایی رو میارم ۵دیقه نمیکشه میخابه چای هم میمونه زمین سرد میشه . هرروز کارم همینه چایی رو اوردم امروز بازم خوابید منم گذاشتم اشپزخونه،چشام بسته میشد خوابم میگرف پاشد گف چای کووو گفتم خوابم میاد اشپزخونس بردار بخور بهم باحالت خیلی بدی گف زن واسه چی گرفتم برم کارکنم بیام خونه هم حمالی کنم خلاصه چنتاهم حرفای زشتی بهم گف اعصابمو ریخت به هم دنبال دعوا باهام بود
واقعا خسته شدم همش دنبال دعواس میخام برم خونه بابام خستم کرده با اخلاق زشتش این فقط یه نمونه از کاراش بود دارم دیونه میشم بارفتاراش بهم میگه وظیفته من هرچی خواستم واسم بیاری همون لحظه