سلام عزیزانم. بچه ها من شوهرم کارش یه جوریه که باید غذا ببره سرکار همیشه درست میکنم. البته اینم بگم مثلا گاهی شبا میریم خونه مادرشوهرم یا خونه مامانم شوهرم میگه قابلمه ببریم و غذای سرکارمو بگیریم اگه غذا اضافه اومد. خونه مادرشوهرم که میریم مادرشوهرم بهم میگه براش شربت درست کن بخوره. یا مثلا میگه شربت درست کن بذار تو فریزر موقع رفتن سرکار بهش بده. یا میوه میاره میگه پوست بکن بهش بده بخوره و اینا. من خودم این کارا رو میکنمااااا ولی اون میگه حرصم میگیره. یه کلمه نمیگه خودتم بخور. اینم بگم ازدواجم کاملا سنتی بوده و اونا خودشون میخواستن. بچه ها من چیکار کنم هی خودمو به اون راه میزنم و به حرفاش فکر نمیکنم که اعصابم بهم بریزه ولی الان تو تاپیکا یه چیزی دیدم دوباره یادش افتادم. چی بهش بگم؟ چجوری جوابشو بدم؟
از شورت دارش بزن چیزی نگفته بدبخت
بگو شوشو میگه از دست مادرم بیشتر میچسبه شما براش پوست بگیرید
ذاتشون خرابه
برا منم همینه
سلام گلم تابهت گف توهمون لحظه بگومادراینکارکردم وهمیشه انجامش میدم تاگف توهم همش بگو
خب عزیزم این خوبه که دوس داره عروسش واسه پسرش میوه پوست بگیره،شربت درست کنه...خوب بود خودشون همه این کارارو جلوی چشم شما انجام میدادن؟
همیشه مثبت فکر کن گل من
سخت نگیر عزیزم
نمیخام خبیث باشم و کارو خراب کنم
ولی
بهش بگو یه بار ندیدم شما به شوهرت شربت یا میوه بدین. برعکس منید من خیلی بهش میرسم
اینقد چیزای کوچیکو تو دلت تلنبار نکن ولش کن محل نزار
یا خنده خنده بگو نه پسرت ددرس کنه من بخورم یبار
ولش بابا
یاد کارای مادرشوهرم افتادم ازش متنفرم
خیلی خیلی ازش متنفرم
بگو مرسی ک بفکرید خدا سلامتی بده بهتون
هم تیکس هم تشکر
من مادرشوهرم همش میگفت اینکارو کن اون کارو کن اینو بخورید اونو بخورید چندین بار گفتم الان دگ چیزی نمیگه
چند بارم ب شوهرت بگو واست میوه پوست کنه یا غدارو اول ب تو بده بعد خودش
بخدا خودش اصلا به خودش سختی نمیده که بخاد هی غذا درست کنه و اینا.تو عقد که بودیم شوهرم همیشه خونه ما بود مامانش غذا نمیپخت زیاد. ولی الان من تازه عروسم و تازه رفتیم خونه خودمون شوهرم دیگه دلش هی برا مامانش تنگ میشه و نمیتونم بهش بگم مامانت بهم اینو گفت چون فورا جبهه میگیره و داد و بیداد راه میندازه
همیشه سعی میکنن خودشیرینی کنن جلو شوهرم خودشونو نگران نشون بدن و ...
خسیسن واااای
دستشون میلرزه پول خرج کردنی
بخداااا رف زیارت برام یه چیز سفالی اورد فک کنین
من یه دونه عروسم کلا
اوایل عقدمون چاق شده بود. هی میگفت چقدر چاق شده پسرم خیلی هیکلش خوب بود چاقش کردی و فلان. از اونطرف من خودم شبا زیاد شام نمیخورم یبار خونه داییش بودیم انقدر خاله و داییش غر زدن که همون وسط میخواستم گریه کنم.
حسابی ولگرده
تاکسی سوار نمیشه
کل شهرو پیاده زیررو میکنه
همه فامیلاش مسخره ش میکنن
اصلا نمیفهمه خونه چیه
جالبه دختر مجردشم کپپپپ خودشه
خیلی خیلی ولگرده همیشه بیرونه بیخودی
با پسرای مختلف
حتی یه پسره دستشو گذاشته بود رو ب اس ن خواهرشوهرم عکس گرفته بود من دیدم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
