مابا صاحبخونه توی یه حیاطیم حیاط و پر از کیسه وات اشغال بود صابخونمون تمیز کرد یسری به اندازه هفت هشتا کیسه وسیله مونده دیگه وقت نکردن اونا شوهرم امروز سرکار نرفت به زن صابخونمون گفتم شوهرم ومیگم این چندتا کیسه رو ببره تو انبار خوشحال شد گفت خدا خیرتون بده حیاط تمیز میشه حالا اومدم شوهرمو میگم اینا رو ببر میگه بمنچه بخدا صبح تا شب مادرش اینا بگن نوکر دم در خونشونه ما صاحبخونمونم خیلی خوش اخلاق و خوبن میگم واسه خوبی هم که شده این کیسه هارو ببر امروزم تعطیلی میگه گیر نده به من ربطی نداره گذاشت رفت بیرون ازش متنفر شدم منو خجالت زده کرد به صابخونمون چی بگم حالا😭