قوربونت برم"نه شوهرم اونقد ازشون سیره وقتی نامزد بودیم گفت بریم یه محله دیگه خونه کرایه کنیم منم هبجی نمیدونستم گفتم نه بریم طبقه ی بالای بابات بماند اون بالا چه به سرم اومد😔امشب فقط میگفت گریه نکن بخدا ارزش نداره گفتم باشه فقط به مامانت بکو این مدت کم میایم اونجا بخاطر اینکه خودشم درجریان چقد اذیت میشم "گفت باشخ بخدا بهش میگم ولی خودم جداگانه باپدرم کار دارم گفت اخه من چه بدی درحقش کردم داره دعام میکنه')همه ی اینا بخاطراینه ۷۰ مترزمین خریدیم داریم میسازیم)بشدت زیر قرضیم یه مدته مامانش همش ناراحته (امشب لو دادشوهرم گفت بخاطره اینه مامانم میدونه ما تو عذابیم بابام کلی پول داره کمک نمیکنع)ببخشید خواهر فقط توروخدا واسه م دعا کن دارم کم میارم "منی که همه ارزوشون بود باهاش اذدواج کنم الان بیخودی زلیلم کردن"فقط برام دعا کن توروخدا😖🤚🤚بازم ببخشید
نه والا نمیدونم دقیقا چی خورد فقط میدونم یه چیزی خورد زود تپل شد ولی خب به مرور باز پفش خوابید،من صورتم گرده تپل هم هستش ولی دوس داشتم بیشتر تپل بشه صورتم،هرروز سیب زمینی سرخکرده خوردم رواندامم تاثیرنداشت ولی صورتمو تپلتر کرد،ماسک خیار هم صورتو تپل میکنه
وااا چقد بد ذاتن چقد پرو هم هس قشنگ روبروت اینجوری میگف وااای...من اگه اینجور کاری کنند واقعا فقط ب شوهرم میسپارم حقشونو کف دستشون بزاره...ولی اونا روی شوهرم خیلی حساب میبرند طوریکه اصلا نمیتونستن ی ذره گله و شکایت کنند.من اوایل ازدواج پیششون یکسال زندگی کردم..دست ب سیاه و سفید نزدم همش توی اتاق خاب بودم و رمان میخوندم و میومدم پیششون وقتای بیکاریشون تعریف میکردیم ولی هیچوقت نتونستن گله و شکایتی کنن چون خیلی از شوهرم میترسیدند تا چندماه پیش ک اونم پیش جاریم ی حرف زده بود جاریم بهم گف منم ب شوهرم ..و فقط گفتم نمیخام دیگه برم خونشون و رفت وآمد کنم و خلاصه شوهرم دیگه نرفت و و خواهرشوهرم خودش متوجه شده بود چون زنگ زده بود شوهرم گوشیشو جواب نمیداده زنگ زد ب من گفت چتون شده نمیاین خونه ما منم گفتم چیزی نیس و اصلا ب رو خودم نیوردم فقط باید حذف کرد از زندگیت کساییکه باعث عذابند همین
باشه عزیزم اگه قابل باشم پیش خدا از ته دلم دعات میکنم ک خدا ب دلت آرامش بده و انشالله ک مشکلات زندگی ب زودی تموم بشه و دلت همیشه شادو خوشال باشه و در کنار شوهرت خوشبخترین باشی و خواهرشوهر پدرشوهرم ب کار بدشون پی ببرند و ب خود بیان..گلم در کل همیشه فک نکن بقیه خوشبختند و مشکل توی زندگیشون ندارند همه مشکلات دارند و زندگی پراز پستی و بلندی هست باید محکم باشید و با هر مشکلی خودتونو نبازید و ناراحت نکنید ببخشید متنم زیاده میدونم گلم اذیت شدی ببخشید شماهم
شوهرش همین که من اددواج کردم رفت زندان"اینم طبقه ی پایین ما زندگی میکردن چون شوهرش نبود ازادبود فقط عذاب روحی منو میداد"هیچوقت نتونستم درکش کنم یه بار سلام مامانمو میکرد میومد خونه مون یبار اصلا سلام میکردی جواب نمیداد مامانم بی نهایت ادم صبور و کم حرفیه اونقد خجالت زده میشود براش رفتاراش عجیب بودتو دلم میگفتم(مامان خبرنداری از دل کبابم) اون وایل شوهرم بهش خیلی احترام میزاشتم منم چون خانواده م گفته بودن هرجی گفتن جواب ندا خیلی زشته میگن عروسشون بده منم کم سن بودم مث اربابو برده شوده بودیم "از سنندج رفیقش میومد یه هفته مهمون من میکرد "،منم تازه عروس کم دست شوهرم گیفت فقط صبرکن تموم میشع منم جرعت نداشتم چیزی بگم شروالمو میکشید پایین"بخدا اینای که میگم رمان نیست اینا زخمای منه دارم دیونه میشم "منو شوهرم ۱۳ سال اختلاف سنی داریم ولی بخاطر سن من هنوز اقدام نکردیم واسه بچه "امشب گفت ۱۹ سالته هم سن تو ۲ تا بجه داره"شوهرم اینو شنید خیلی عصبی شود گفت فک کنم دیگه رابطه ی جنسی ماهم به او ربط داشته باشه
گلم منم ازت میخام اگ تونستی برامنم دعا کن ..ی تصادف فوتی ب ناحق افتاده گردن شوهرم توی شهر غریب هم هستیم چون بچه اینجا بود اونطرف ب نفع اون کارشناسی کردند و ما زدیم اعتراض ..ازت خواهش میکنم برا منم دعا کن همین مشکل از زندگیمون رفع بشه..ممنون انشالله تو هم ب مراد دلت برسی همیشه دعات میکنم😘😘
وااا چ سلیطه ایه خدا بهت صبر بده یا خدااا... منم18ساله ازدواج کردم تا دوسالبچه نخاستیم بعدش ی حاملگی خارج از رحم داشتم و بعد دیگه ناقص شدم و تا الان هیچ...انشالله هروقت اقدام کردین همون ماه بارداربشی و هیچوقت طعم انتظار بچهدار شدنو نکشی
