دیشب اومده بودن خونمون،منم عصبی شده بودم دیگهههههههههه.
شش روز هفته میان اینجا !من تهوه داشتم نمی تونستم چایی بیارم،شوهرم اورد.مادر شوهرم یه صلوات فرستاد بعد به من چشم غره رفت گفت عروس هم عروس های قدیم.منم تهوه داشتم اعصابم خورد بود گفتم مادر شوهر هم مادر شوهر های قدیم.بر گشت با اخم نگام کرد.
موقع شام بود پاشدم با اون حال سفره رو اوردم،شوهرم وایستاده بود داشت سالاد درست می کرد.سالاد رو که گذاشت سر سفره،مادر شوهرم برگشت گفت قربون پسرم برم من.بعد رو به من گفت عروس گلم،بچت که به دنیا اومد بده من تربیتش کنم.یه کم شعور یادش بدم به شما نره.منم طاقت نیاوردم....بلند شدم از این سر سفره رفتم بغلش نشستم زل زدم تو صورتش گفتم ببخشید ها ولی بیشعور خودتونین.اونم ها ها زد زیر خنده...بعد محکم زد تو گوشم!