تنها برادرم😔
بهش ميگفتم داداش برگرد الان وضعمون بهتر شده ديگه نيازي نيست هر روز منو آبجي مريم رو نصيحت كني كه كمتر بابا رو اذيت كنيم و انقدر جلوش از نداريمون نگيم😔
داداش برگرد نميخوايم بري كار كني و برامون پيتزا بخري تا دلمون و بدست بياري😔
داداش الان يخچالمون پر از ميوه ست اما ديگه تو رو نداريم(قربونش برم انقدر وضعمون بد بود كه يه ميوه درست و حسابي هم نخورد😥دلم كبابه براش😥😥)
داداش بيا تا با هم بريم از تو آلبوم پولهاي عيدمون رو در بياريم بديم به بابا برا ناهار يه چيزي بگيره
داداش ما اين زرق و برق رو نميخوايم حاضريم تو چادر زندگي كنيم اما تو كنارمون باشي