دیروز همش بخدامیگم بمیره راحت میشیم هم خوبه هم بد. کاش نفرین نمیکردم. امروز امدم لیوان بشورم لبه اش پریده بود رفت لای انگشتم. خونریزی برداشت رفتم بیمارستان بچمو گذاشتم خونه مامانم دمه اخر که رفتم بچه روبردارم بیارم. شوهرم رفت بیارتش. دست میزنه تو در که خواهرم چادر سرکنه بچمم ی کفشش پاش بوده میدوهه بره پیش باباش. پاش گیر میکنه باصورت میخوره لبه سرامیک لبش چاک خورده یکم. بینی اشم هم خون میومود هیچوقت نفرین نکید