از وقتی خودم رو شناختم بابام مرد بعدش،که شوهر کردم با یه مرد تعصبی دیونه که همش سؤظن داره خسیس،هم هست اهل کار کردن و تلاش هم نیست منتظره من بیشتر خرج کنم تو خونه خودش مغازه داره داده اجاره ارث پدریشه.آرزو دارم یه بار برام هدیه بخره .ولی،تا حالا هیچ کاری برام نکرده فقد غذا خوردم تو خونش.یه مسافرت درست حسابی نبرده من رو .هر وقت رفتیم تو چادر خوابیدیم تو پارکها .پول داره و نمیکنه فقد،تو خونه لم بده و بخوره بخوابه بخدا سنی ازم گذشته وگرنه ول میکردم میرفتم خسته م