دوستم وقتی ازمایشو گرفتم دکتره با تعجب نگاه میکرد؟گفتم بگو بهم چیه.گفت چون معلوم نی نمیتونم بگم نگران نشی یه بار دیگه ازمایش بده ...سرچ کردم هپاتیت.رفتم پیش ماما گفتم هپاتیته گفت آره ولی معلوم نی
خدایِ خوبم سلام،ومن به عادت همیشگی ام، پر از حرفم برایت،حواست را کمی به من میدهی امشب!؟مرا ببخش که لبریز شده ام از شکایت؛برایِ روزگارِ مردمم؛که می بینم حالشان خوب نیستو کاری از دستم بر نمی آید،برایِ معصومیت هایی؛که بی رحمانه،قربانیِ رذالت می شوند،بچه که بودم دنیایت قشنگ تر بود،با دنیایت چه کردند؟!مهربانا؛تویِ دلت چه می گذرد؛وقتی این روزهایمان را می بینی؟!من به جایت بغض می کنم،من به جایت اشک می ریزم،فدایِ نگاه کردنت،تو فقط تماشا کن،خدا که گریه نمی کند!!خدا قوی تر از این حرف هاست!ما که خدا نیستیم،ما زود بغضمان می گیرد،ما زود کم می آوریم،خودت که می بینی!این گره هایِ کورفقط با دستانِ تو باز می شود!تمامِ دلخوشیِ این روزهایمان تویی،جز تو فریاد رسی نداریم!جانِ تمامِ پاکی ها؛می شود کمی بیشتر هوایمان را داشته باشی؟!از تو چه پنهان؛اوضاعمان هیچ جوره خوب نیست!