آره
من و همسرم اوایل ازدواج اصلا باهم خوب نبودیم دوسه سال خیلی بدو گذراندیم و تصمیم بر این شد که جدا شدیم
من فرداش تنها رفتم مشهد حرم آقا امام رضا همینجور سرگردان بودم
وقتی اومدم چند روز بعدش متوجه بارداریم شدم و به زمین و زمان فحش میدادم از بدشانسی
اما با تولد دخترم همه چی عوض شد الان دخترم۶سااشه وهمه چی داری ه بهتر و بهتر میشه
ازدواجم با عشقم یه معجزه بود
اره یه بار به معنی واقعی کلمه واسه من معجزه اتفاق افتاد
اره سونو انومالی جنسیت بچه دوممو گفت پسر شوهرم دختر دوست داشت قرار بود دیگه بچه نیاریم یه پسر داشتم شوهرم گفت این دختر بشه دیگه بچه نیاریم کلی خط و نشون کشید واسم 😓روزی که گفت پسره تا خونه پیاده اومدم زار زدم و شکر خدا کردم گفتم چی میشد دختر میدادی حتما لیاقت نداشتم یا حضرت زینب منم دختر دار میشدم خدا نکرده از جلالت کم میشد بعد از یه ماه به خاطر تکون کم بچه ام و قند بارداریم رفتم سونو دکتر گفت دخترت حالش خوبه هیچی نیس باور نکردم گفتم اقای دکتر بچه ام پسره برگه سونو انومالی رو هم دادم بهش توش نوشته بود جنسیت و گفت نه خانم مطمئن باش دختره شک نکن دیگه نگم که تا قیامت مدیون حضرت زینبم😓الان دخترم 4 سالشه چشم و چراغ خونمونه
اینکه بخوام به طور کلی بگم تولد بچه هام و غیره خب بله ...اما بزرگترین معجزه زندگی م این بود که عینا عینا تمام ویژگی های همسرم رو به دعا از خدا خواسته بودم ....خیلی عجيبه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
17 ثانیه پیش
19 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
