ی سری چندروز باهاش حرف نزدم اونم برای اینکه چندبار در باره اون موضوع بهش تذکر داده بودم...البته روزا سرکار بود...غذامیپختم ولی تنهایی برمیداشتم میخوردم...اصلا حرف نمیزدما اصلا.. بقیه مواقع خیلی حرافم...اخرشم بعد چند روز ریششو ی جوری گذاشت ناخوداگاه خندم گرفت..گف خداروشکر حرف زدی مردم از بس ساکت بودی
خداروشکر بعد ۴سقط مکرر صاحب دوتا گل پسر شدم،قسمت همه خانمای اقدامی