خاطره زایمان

بچه های شیفت عوض شدن با ماما و دکتراش دوست شدم مامای بالاسرم خیلی هوامو داشت بام دوست شد و میگف میبرنت سز نترس تو اصلا بدنت مقاومت کرد با امپول فشار...دسگاه نوار قلب و درد منو میگرف امپول فشاره انقباض های منو شروع کرده بود بعد از دو روز اما رحم من دردی رو حس نمیکرد دسگاه صد دردصد انقباض نشون میداد اما من در حال گفتن و خندیدن با جاریم دکترا مونده بودن چرا من دردم نگرف باامپول..من ۱۶ اردیبهشت رفتم بیمارستان و۱۸ اردیبهشت زاییدم‌‌..سه تاامپول فشار و یک شیاف درد زدن برام اما خبری از دردای من نبود ن دردی ن ابریزشی ن هیچی...

مامانمم  تو راه تهران بود..صبح روز  هجدهم ب جاریم گفتم زنگ بزن ب شوهرم بگو ک بیاد مرخصم کنه من نمخام بزام خسته شدم بس ک دراز کشیدم و اینجا موندم..دکتر اومد گفتم یا منو ببر سز کن یا من میرم مرخص میکنم خودمو.‌.شیفت باز عوض شد..

جاریم زنگید ب شوهرم و اونو مامانم باهم اومدن پیشم..مامانم تا منو دید رف پیش دکتر گف خانم دکتر مرخصش کن ببرمش مخام ببرم بیمارستان خصوصی سزارین کننش کُشتی دخترمو ازبس معاینه کردی خب رحمش باز نمیشه دگه ببر سز..باز یک دکتر جدید اومد منو دید پروندمو خوند گف چرا تا الان نگهش داشتین ببرینش اتاق عمل..

و بلاخره بعد از دو روز تلاش برا طبیعی زاییدنم رفتم اتاق عمل..دکتر جراحم واقعا عالی بود بچه های اتاق عمل هم همینطور..خدا واقعا بامن بود ک من تو اون دو روز حتی کوچکترین دردی رو حس نکردم کلی با جاریم خندیدیم بخاطر حرفاش کلی فیلم گرفتیم..سزارین واقعا عالیه...تنها دردش موقع اولین بار راه رفتنه من ک جز اون دردی نداشتم‌

امیدوارم انشالا اونایی ک قراره زایمان کنن خدا ب همراشون باشه و مث من عالی بزان..

ببخشید ک طولانی شد

راستی دکترمم باهام دوست شد و باهم عکس گرفتیمو برای سامیار کادو گرفت .خیلی خانوم بود..فقط اینکه موقع زایمان بداخلاق نباشین و با دکترا خیلی خوب رفتار کنین ک هوای شمارو داشته باشن من همش شوخی میکردمو میخندیدم باشون اونام بامن خوش رفتار بودن 

ممنون 😘😘