2777
2789

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

دیگه من موندمو زاییدنم...دکتر هم خبری ازش نشد منم همچنان منتظر زاییدن ناگفته نمونه ک من احتمال زایمان زودرس داشتم ب همین دلیل هرهفته امپول پروژسترون تزریق میکردم..تا از اومدن بچه جلوگیری کنه.

منم دیگه ناراحت از دکترم پیشش نرفتم...روزا میگزشتن و من خبری از زایبدنم نبود ن دردی ن کمر دردی ن علایم زایمانی ن هیییچیییی...

هی هرروز کلی ادم زنگ میزدن ببینن من زاییدم یا نه

تااینکه جاریم ی شب زنگ زد گف حاضرشو بریم میلاد گفتم چرا گف برو اونجا بگو درد دارم تا زایمانتو انجام بدن گفتم نمیشه بابا گف حالا بیا بریم ..منم حاضرشدمو رفتیم.‌‌..اون موقع ۳۹هفته بودم..رفتیم میلاد ماما منو دید چک کرد فرستاد پیش دکتر..گف چیشده الکی گفتم درد دارم کمر دردو دل درد حالم بده خیلی..گف برو ببینم رحمت در چ حاله..منو معاینه کرد گف خانم هیچی باز نشده رحمت برو خونه و ما اینجا زایمانتم نمیکنیم تو زیر نظر دکترای ما نیستی

اونشبم دست از پا دراز تر برگشتیم...دیگه منم تصمیم گرفتم طبیعی بزام..از فرداش تا تونستم کار سنگین کردم زعفرون خوردم اناناس و‌...هرچی فک کنی..خونمون طبقه سومه روزی چندبار ۴۰تا پله برو بیا....تا بلکه دردم بگیره و بزام خسته شده بود ..اماااا همش بی فایده بود تااینکه روز تاریخ زایمانم گزشت..جاریم گف خطرناکه حواست باشه منم داشتم سکته میکردم از ترس میگفتن عوارض داره و...برا بچه خطرداره کلی دلهره..

فرداش باز از نگرانی جاریم زنگ زد گف بریم بیمارستان حاظرشومیام دنبالت منم باشوهرم و جاریم رفتیم بیمارستان امام حسین

بیمارستان‌ امام حسین تا بستری نشی بات کار ندارن..گف بخاب معاینه کنم معاینه کرد گف خانم رحمت بازنیس چرا اومدی الکی گفتم درد شدید دارم خلاصه گف اگ مخای بستری کنیم جاریم گف اره تاریخش گزشته بستریش کنین زایمان کنه خسته شده ..منم از همه جا بی خبر ک قراره چی بسرم بیاد بستری شدم‌‌..دکترشیفت گف خانم تو تا ۴روز دیگم نمیزایی نباید بستری میشدی منو میگی داشتم میمردم از ترس ولی فقط ب پسرم فک میکردم

دستامو سوراخ سوراخ کردن برا خونو سرمو و...منم ک نازنازی ب خودم نگا میکردم گریه ام میگرفت جاری و مادرشوهرمم از اتاق بیرون کردن کلا دلم گرف داشتم دق میکردم..خلاصه ساعت ۱۰ ب من ابسرم زدن ک ترسیدم..‌گفتم چیه توش گف مگه نمخای بزایی خب امپول فشار زدم ک بزایی دگه منو میگی اصلا شوکه شدم...

ابسرم تا ساعت ۱۲ وصل بود و خبری از درد نبود...هی معاینه هی باز نشدن رحم...و دوروز ب همین منوال گذشت...و اصرار من به سزارین و انکار اونا‌...و میگفتن انقد امپول فشار میزنیم تا طبیعی بزایی

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز