تاپیکم زیاده، هربار می گفتم جدا میشم، اما نمیتونستم، اما جونم در خطره، این مثله حیوون میزنه، امروزم سرم و کوبید دیوار، من تنها اشتباهم پشت سر مامانش حرف زدن بود، اونم چون تو غربتم شوهرم درددل میکردم بعد گف تو پشت سر مادرم حرف میزنی، با اینکه خودش میدونه مادرش بده، اما خدا شاهده یه بار گف بیا اینجا با عصبانیت منم داد زدم نمیام، اومد تا توان داشت مثله حیوون زدم، مگه چیکار کرده بودم، اینم بگم واسه اوناییکه نمیدونن من تو ترکیه هستم، بخاطرش از خونوادم گذشتم....حقم و خوب داد، امروز گف برو، البته تو هر دعوا میگه، گفتم میدونم اگه برمم فوقش ۳روز ناراحت میشی، گف ۱روزم ناراحت نمیشم، از این میسوزم، همچین آدم بی جدانیه، سلامتیمو ازم گرفت، شما جای من باشین چیکار میکنین