سلام من ۲۲سالمه و شوهرم ۲۶،پنج ساله از عقدمون میگذره و ی پسر ده ماهه دارم،ما با عشق باهم ازدواج کردیمو انتخاب خودمون بود/ شوهر برادر شوهر خواهرمه/وحتی سربازیم نرفته بود بعد عقد رفت سربازی و کار پیدا کرد تفریبا دوسال و نیم طول کشید تا بریم سر خونه زندکیمون اینم بگم ک اصلا مادر شوهر پدر شوهرم ی هزاری هم تا حالا کمکمون نکردن و خیلی سختی کشیدیم
الان شوهرم اصلا محبت نمیکنه و کلا توجه نمیکنه بهم من همیشه با عزیزمو عشقم صداش میکنم ولی اون حتی اسمم نمیگه وقتی برا رابطه میخوام پیش قدم بشم پسم میزنه حتی ی بوس نمیزاره ولی درعوض تا حالا ی بارهم بهش ن نگفتم، نمیذاره حتی از در خونه برم بیرون،سالی ی بار میبره بازار ک جزیی خرید میکنیم ومیگه پول نیست،بهم پول نمیده وقتاییم ک جلو چشمش پولاشو میشمرم میگم اینم مال من گاهی اوقات یادش میره و اون میشه پس اندازم ی چیری لازم داشته باشم ب خواهرم میگم میخره برام گاهی هم پس میگیره،میگه چراتو باید پول داشته باشی،
خودشم صب میره سرکار شب دیر وقت میاد تا خودم اصرار نکنم نمیبره بیرون ی نیم ساعت بگردیمو بیایم چن وقتیم هست ک زیاد تیکه میندازه خسته شدم همش تو خونه افسردگی گرفتم،
اینم بگم ک خیلی کمکش کردم ارثیه پدریمو دادم برا قرضاش با اون پول برا خودم عروسی و طلا و رهن خونه دادم ،ک بعدشم طلاهامو فروختو ماشین خرید،ولی انکار ن انگار اصلا توجه نمیکنه بهم،اینم بگم بیشتر اخلاقای بدش از وقتی بچمون ب دنیا اومده اینطوری شده وهمش میگه برو خونه بابات پسرمم نمیدم بهت
میشه کمکم کنین و راهکار بدین تا از این یک نواختی در بیام دلم خیلی شکسته😔ببخشید ک طولانی شد