من هنوز سره خونه و زندگیم نرفتم فعلا عقدیم..مجبور بودم خونه مادرشوهرم رفت و آمد داشته باشم..متاسفانه همسایه ایمو رو به روی همه خونه هامون..انقد مادرشوهرم نادیدم گرفت و بی توجهیو توهین که نمیتونستم تحمل کنم..واسه شوهرم تعریف کردم دردو دل کردم خواستم چند روزی خونه مادرش اینا نرم..ولی هرکاری که مادرش اینا میکنن جلوشون واینمیسته..میگه تو ناراحت میشی مگه چیشده،یبار نشد بگه بهشون انقد اذیتش نکنین حداقل به خاطر من..زندگیم داغونه داغونه
پدرشوهرم برای شوهرم مثلا خونه خریده یکم جلوتر از خونه خودمون و مادرشوهرم اینا..قبل اینکه بیان خاستگاریم(ازدواجمون سنتی بود)گفتن پسرمون خونه داره مغازه داره و چند وقت دیگه براش ماشینم میخریم..مغازش زیر خونه مادرشوهرم ایناست!!!که واسه من اوج بدبختیه..و اینکه نه خونه به نام شوهرمه نه مغازه.سوپرمارکت داره شوهرم یبار شکر تموم کرده بود مامانش برگشت گفت تو مغازه داری بلد نیستی بیا بیرون بابات بمونه تو پیشش کار کن حقوق بگیر..هرچی بهش گفتم مگه نمیگفتن مغازه و خونه ماله توعه باید بنامت کنن بزار مستقل باشیم کسی دخالت نکنه تو زندگیمون..نه خودش راضی بود نه خونوادش..!!!!!!