عجب صبري خدا دارد ، اگر من جاي او بودم
همان اول که اول ظلم را مي ديدم از مخلوق بي وجدان
جهان را با همه زيبايي و زشتي، به روي يکدگر ويرانه ميکردم
عجب صبري خدا دارد ، اگر من جاي او بودم
که در همسايه چندين گرسنه و چند بزمي گرم عيش و نوش مي ديدم
نخستين نعره ي مستانه را خاموش آن دم ، بر لب پيمانه ميکردم عجب صبري خدا دارد ، اگر من جاي او بودم
که مي ديدم يکي عريان و لرزان ، ديگري پوشيده از صد جامه ي رنگين
زمين و آسمان را واژگون مستانه ميکردم
عجب صبري خدا دارد ، اگر من جاي او بودمنه طاعت مي پذيرفتم، نه گوش از بهر استغفار اين بيداد گرها تيز کرده
پاره پاره در کف زاهد نمايان سبحه صد دانه ميکردم.عجب صبري خدا دارد ، اگر من جاي او بودم
براي خاطر تنها يکي مجنون صحراگرد بي سامان.هزاران ليلي ناز آفرين را ، کو به کو آواره و ديوانه ميکردمعجب صبري خدا دارد ، اگر من جاي او بودم
به گرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان
سرا پاي وجود بي وفا معشوق را پروانه ميکردم عجب صبري خدا دارد ، اگر من جاي او بودم
به عرش کبريايي، با همه صبر خدايي ، تا که ميديدم عزيز نا بجايي
ناز بر يک ناروا گرديده خواري مي فروشد
گردش اين چرخ را وارونه بي صبرانه ميکردم عجب صبري خدا دارد ، اگر من جاي او بودمکه مي ديدم مشوش عارف و عامي، ز برق فتنه ي اين علم عالم سوز مردم کشبه جز انديشه ي عشق وفا ، معدوم ، هر فکري در اين دنياي پر افسانه ميکرد عجب صبري خدا دارد ، چرا من جاي او باشم؟؟؟
همين بهتر که او خود ، جاي خود بنشسته و تاب تمام زشتکاريهاي اين مخلوق را دارد
و گر نه من به جاي او چو بودم ، يک نفس کي عادلانه سازشي با جاهل و فرزانه ميکردم؟!