بهش تهمت زد که دختر نیست بابای دختره هم به داماده گفتش که من آبرو دارم بزار یه ماه خونه ات بمونه میام میبرمش . تو اون یک ماه موهای دختره سفید شد .
خواهر شوهرش و مادر شوهرش میزدنش کم و بیش نمیزاشتن گوشی دستش باشه صبح اگه دیر از خواب بلند میشد با داد و بیداد و دعوا از خواب بلندش میکردن که پاشو کار کن. آخه با مادر شوهرش قرار بوده زندگی کنه.