2777
2789
عنوان

یه گوشه از داستان زندگیم

1169 بازدید | 90 پست

سلام.هستین داستانمو بگم؟

 در حال کم کردن وزن💪💪💪وزن اولیه ۹۷   هدف ۷۵   هدف اول ۹۵✅هدف دوم ۹۰ ✅ هدف سوم ۸۵✅هدف چهارم ۸۰🔒هدف پنجم ۷۵🔒 خدایا شکرت😍😍😍

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

من و سروین از دبستان تقریبا هم کلاسی بودیم تو راهنمایی دوستیمون خیلی محکم شد تو دبیرستانم همکلاس بودیم.سال دوم دبیرستان یه دختر دیگه به گروه دونفره ما اضافه شد اسمش فاطمه بود.شدیم یه گروه سه نفره .فاطمه همش می خواست بین من و سروین فاصله بندازه.مثلا میرفت پیش اون به دروغ میگفت دلارام پشتت اینطوری حرف زد.ولی دوستی ما محکم تر از اینا بود.مثل دو تا خواهر واقعا به هم نزدیک بودیم همه زندگی همو می دونستیم همیشه به هم میگفتیم هیچی نمی تونه ما رو از هم جدا کنه ولی نمی دونستیم داستان یه جور دیگه ای رقم خورده

 در حال کم کردن وزن💪💪💪وزن اولیه ۹۷   هدف ۷۵   هدف اول ۹۵✅هدف دوم ۹۰ ✅ هدف سوم ۸۵✅هدف چهارم ۸۰🔒هدف پنجم ۷۵🔒 خدایا شکرت😍😍😍

یکی از اقواممون بود که من یه خورده بهش علاقه داشتم ولی نه شماره همو داشتیم نه بیرون میرفتیم نه هیچ چیز دیگه فقط همو تو مهمونیا میدیدیم.یه بار تو خونمون یه مراسمی بود در خونمون باز بود وقتی که مهمونا رفتن من در حال شستن ظرفا بودم که یکی از پشت بغلم کرد برگشتم دیدم همون آقاست.به من گفت دوسم داره منم کلی ذوق کردم.

از قضا چون همیشه ماه پشت ابر نمیمونه متوجه شدم این آقا چندین دوست دختر داره.به خاطر همین تقریبا بی خیالش شدم.فکر نکنین راحت بودا با کلی گریه و فکر.

سروین هم درجریان ماجرا بود و منو دلداری میداد و پا به پای من اشک میریخت.

چند وقت ازون ماجرا گذشت که یکی از اقواممون اومد خواستگاری البته اینو بگم خواستگارم و اون آقا که اول بهش علاقه داشتم یکی فامیل مادری بود یکی پدری یعنی زیاد به هم آشنایی نداشتن.منم قبول کردم.چند وقت بعد از عقدمون پدر و مادر اون آقا من و شوهرمو دعوت میکنن خونشون.اون آقا هم در طول مهمونی کلا روبه روی من نشسته بود و زل زده بود به من شوهرمم خون خونشو میخورد.وقتی اومدیم خونه کلی سرم داد زد و هی میگفت چی بین تو و اون آقا بوده اینم بگم شوهرم به شدت غیرتیه.البته یه چیزی بیشتر از حالت عادی ولی خب چه کنم مجبورم تحمل کنم.


 در حال کم کردن وزن💪💪💪وزن اولیه ۹۷   هدف ۷۵   هدف اول ۹۵✅هدف دوم ۹۰ ✅ هدف سوم ۸۵✅هدف چهارم ۸۰🔒هدف پنجم ۷۵🔒 خدایا شکرت😍😍😍

خلاصه کلی داد و بیداد کرد و قرآن آورد که دستتو بذار رو قرآن که هیچی بینتون نبوده ولی من دست رو قرآن نذاشته بودم. (تو پرانتز اینم بگم که شوهرم دوسال قبل از عقد بهم گفته بود دوسم داره منم واسه اینکه از سرم بازش کنم گفتم یکی دیگه رو دوست دارم اینم شده بود قوز بالای قوز)

کلا دیگه کارش همین شده بود هر روز منو قسم میداد که بین تو و اون چی بوده.منم همش میگفتم هیچی.

یه روز دیدم شماره اون آقا رو گرفته و می خواد زنگ بزنه بهش.با گریه ازش خواهش کردم تو رو خدا نزن.

گفت زنگ میزنم بهش اگه چیزی بگه که تو به من نگفتی زندگیمون همینجا تموم میشه منم چون زندگیمو دوست داشتم و میترسیدم که اون آقا واسه خراب کردن زندگیم چیزهای بدتری بگه گفتم باشه بهت میگم.

 در حال کم کردن وزن💪💪💪وزن اولیه ۹۷   هدف ۷۵   هدف اول ۹۵✅هدف دوم ۹۰ ✅ هدف سوم ۸۵✅هدف چهارم ۸۰🔒هدف پنجم ۷۵🔒 خدایا شکرت😍😍😍

نون من یکی بلایکه ببینم اخر فاطمه خانم چه فتنه ای به پا کرد

دوست مهربونی که میخونی خیلی محتاجم به دعاتون اگه ممکنه یه صلوات برام بفرستین دلتون شاد لبتون خندون

شوهرم دستاش یخ کرده بود و به زور نفس میکشید گفت بگو منم هر چی واقعیت بود و اینکه اون روز بغلم کرد رو براش تعریف کردم.گفت بقیش.گفتم بقیه نداره همینه.گفت نه میدونی بقیش چیه تو باهاش رابطه داشتی.من داشتم پس میفتادم اونجا فهمیدم یه از خدا بی خبری بعد از عقدمون رفته به شوهرم گفته به این قیافه پاک و معصوم دلارام نگاه نکن اینا عاشق هم بودن چند باری هم رابطه داشتن.هر چی خواهش کردم.گریه کردم التماس کردم گفتم بخدا دروغه باورنکرد.گفتم اونی که اومده این مزخرفاتو بهت گفته کیه منو باهاش رودر رو کن گفت اصلا.گفت حیف که بعد از اینکه عقد کردم فهمیدم وگرنه عمرا اگه تورو میگرفتم.هر چی گفتم گوش نکرد.

منو ول کرد و رفت منم از ترس به مامانم چیزی نگفتم که ای کاش میگفتم کاش قبل از اینکه به شوهرم میگفتم به مامانم میگفتم.اگه مامانم هر چی دعوام میکرد این اتفاقا نمیفتاد.


 در حال کم کردن وزن💪💪💪وزن اولیه ۹۷   هدف ۷۵   هدف اول ۹۵✅هدف دوم ۹۰ ✅ هدف سوم ۸۵✅هدف چهارم ۸۰🔒هدف پنجم ۷۵🔒 خدایا شکرت😍😍😍

خلاصه من به مامانم گفتم یکی از دوستاش تصادف کرده رفته پیشش.اون شب مزخرفو یادم نمیره برف میبارید.بهش اس دادم غلط کردم بچگی کردم ولی اون چیزی که تو فکر میکنی نیست‌.گریه کردم.جوابمو نداد فردا داشتم از پنجره اتاقم به برف نگاه میکردمو گریه میکردم که یدفعه ماشینشو دیدم.شاید باور نکنین از ذوق با یه تنیک و شلوار نازک پابرهنه تو برفا بدو بدو رفتم پیشش و پریدم بغلش .

خلاصه چند روز گذشت که فهمیدم رفته همه چیو به مامانم گفته و اس هایی رو که نوشته بودم غلط کردم و این حرفا به مامانم نشون داده.ما خانواده سرشناسی بودیم و وضع مالیمونم خوب بود.مامانم باور نکرد گفت بچست دروغ گفته جلب توجه کنه.بعد مامانم به من گفت چرا اول به من نگفتی مردم ده تا دوست پسر دارن به شوهرشون نمیگن توی احمق چرا اینطوری با آبروی ما بازی کردی

کارم شده بود گریه اینقدر گریه میکردم تا بیحال میشدم.

خلاصه یه مدتی گذشت و همه چی یخورده آروم شد ولی کنایه های شوهرم تمومی نداشت منم حق رفت و آمد با خانواده اون آقا که از فامیلای درجه یک بودن و نداشتم.

شوهرم همش میگفت تقصیر دوستاته.اونا بد راهنماییت کردن.تو پاکی مقصر اونان.منم نمی دونستم قراره چه اتفاقی بیفته فقط واسه اینکه جور گناه خودم کم شه حرف نمی زدم جرئتشو هم نداشتم از دوستام دفاع کنم.


 در حال کم کردن وزن💪💪💪وزن اولیه ۹۷   هدف ۷۵   هدف اول ۹۵✅هدف دوم ۹۰ ✅ هدف سوم ۸۵✅هدف چهارم ۸۰🔒هدف پنجم ۷۵🔒 خدایا شکرت😍😍😍

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   mmmary66  |  5 ساعت پیش
توسط   _vampi_  |  8 ساعت پیش