دایم و زنداییم نامزد بودن کیف و اسباب بازیم تو اتاق خواب مادر جونمینا بود اینا رفته بودن تو اتاق بخوابن دور از چشم بابا حاجیم من هی در هی در که دایی درو باز کن وسایلمو بردارم میدونم بیداری صداتون میاد
هیچی بابا حاجیم بیدار شد مامانم و خاله همم اون وسط غش کرده بودن از خنده
بماند که پدر بزرگم حسابی از شرمندگی دوتا گل نوشکفته در اومد بعد حسابی مادر جونمو مورد عنایت قرار داد با جملات پر گوهرش