2777
2789

تلویزیون داشت ی جای سیل زده رو نشون میداد ،ی پیرزن وسط آوار ،آفتاب صورتش رو سوزانده بود ،در جواب خبر نگار ک گفت چیکار می‌کنی اینجا مادر ،دستای خشک و چروکیدش رو ب معنای هیچ بالا آورد ،نگاهش آتش ب وجودم زد ،بغض کردم ،چشمام خیس شد ،دلم لرزید ،تو فکر فرو رفتم با خودم گفتم همین

همین بس بود ی قطره اشکم ،شد سرپناه برای اون پیرزن خسته و آفتاب سوخته  

کاری با بقیه ندارم ،کاری با این حرفا ندارم ک وظیفه فلان مسئوله ،نمیشه ک همش مردم 

می‌دونم ک هرکس کم کاری کنه باید اون دنیا جواب بده ،اون ب جای خود 

من روی سخنم با خودمه ،با من نوعی من خانه دار ،من معلم ،من پرستار من مهندس ،،،،حتی من کارگر فقط کافیه ب این فکر کنم ک منم وظیفه دارم ،حتی ی قدم کوچیکه 

ی جمله ،ی حرف ،ی قدم کوچیک هر جور ک میتونم حتی با ی ساده تر خرید کردن ،در حد بضاعت 

فقط ب این ایمان دارم ک منم وظیفه دارم ،منم باید پاسخگو باشم ،فقط کافیه بی اعتنا نباشم 

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   8080aylinamm  |  5 ساعت پیش
توسط   آرزو1388  |  4 ساعت پیش