اراز که یه رفته بود به کلبه قدیمی دزدا رفتن موتورشو بدزدن مقاومت کرد تا حد مرگ زدنش😐دای توکلم با خانونش اشتی کرد رفتن شام خوردن باهم ...عاطفه و رسول اومدن مهتاب بردن خونه خودشون که نکنه داداش منیژه بیاد بلایی سرشون بیاره حنیفم که داشت میلرزید از ترس و عذاب وجدان ولی لیلا و منیژه اومدن ببرنش اگاهی ...چاووش میخواست فراریش بده ولی نرفت چاووش خواب بد دید که باباش و همه خوشحالن ولی هیچکی چاووشو نمیبینه...اها کریم بوستانم به ستار گف برو دنبال اراز