دیروز ظهر رفتم محضر واسه طلاق هیچ کس ازخانوادم ودوستام نمیدونست قرار بود تنها برم فقط یه دوستام میدونست که باکلی اصرار همراهم اومد ازصبح دست وپاهام میلرزید شوهرمم اومد و البوم عکسا دستش بود نگاش کردم زد زیر گریه بهمون گفتن پس شاهداتون کو گفتیم نداریم شوهرم زنگ زد دوتا دوستاش اومدن من به دوستم گفته بودم توکوچه وایسه داشتم ازبغض خفه میشدم یهو بدنم شروع میکرد به لرزیدن و شوهرمم کنارم فقط گریه میکرد والتماس که تروخدا برگرد