2777
2789
عنوان

مراقب حیوانات درونمان باشیم

142 بازدید | 0 پست

معلم عربی‌مان کوتاه‌قد و تندخو بود. علی را بلند کرد و پرسید: «دیک» چی میشه؟ علی، مرغ و خروس را قاطی کرد. چشم‌های آقای معلم مثل کروکودیلی که پای آهوی نوبالغی توی گِل کنار برکه گیر کند برق زد. آرام آمد طرفش برای شکنجه‌ی موردعلاقه‌اش.خودکار می‌‌گذاشت لای انگشت‌های باریک بچه‌ها و آن‌قدر فشار می‌داد تا ولو شوند کف کلاس. اما این بار تنوع به خرج داد.موهای شقیقه‌ی علی را از دو طرف سرش گرفت و از زمین بلندش کرد. پسرک لاغری که به زحمت سی‌کیلو می‌شد، جیغ می‌کشید...


▪بعدها تنبیه‌بدنی دانش‌آموزان ممنوع شد. یکی از کسانی که این ماجرا را جدی پیگیری کرد وزیر وقت آموزش و پرورش دولت هاشمی‌رفسنجانی بود. اسمش؟ محمدعلی نجفی!


◾محمدعلی نجفی، که حالا حتماً یک گوشه نشسته و دارد فکر می‌کند به مسیر پرپیچ‌وخم زندگی‌اش.به اینکه چه دانش‌آموز درسخوانی بود.

▫ کسب رتبه‌ی دوم امتحانات نهایی سال ششم دبیرستان‌های ایران

▫ کسب رتبه‌ی اول کنکور ورودی دانشگاه صنعتی شریف

▫ کسب رتبه‌ی اول مسابقات ریاضی دانشجویان سراسر کشور

▫ کسب رتبه‌ی اول در میان فارغ‌التحصیلان دانشگاه صنعتی شریف

▫ کسب نمره‌ی A+ در تمام دروس در دانشگاه M.I.T آمریکا

▫ به وزیر آموزش و پرورش شدن،به وزیر علوم شدن،به شهردار تهران شدن،به رئیس سازمان میراث شدن،و رئیس سازمان برنامه و بودجه شدن.به تحسین‌ها، مدال‌ها، افتخارها،به روزی که فسادهای مالی شهرداری را فاش کرد،به روزی که استعفا کرد،به روزی که سرش را گذاشت روی پای میترا استاد و رو به دوربین گوشی او سلفی گرفت.با لبخندی که انگار پوزخند می‌زد به تمام آنها که زندگی را، پست و مقام و موی سفید را جدی گرفته‌اند.


◾این خلاصه‌ی راه‌ِ رفته‌ی مردی‌ست که حالا در خلوتش از شاملو زمزمه می‌کند:هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به زندگی نشستم!


◾او آدم کُشته است.قابل دفاع نیست، حتی اگر محمدعلی نجفی شهردارِ خوش‌پوش تهران بوده باشی.حتی اگر توجیه کنی که «با نقشه آمده بود زندگی من را به هم بریزد. می‌خواست رازهایم را فاش کند».چه رازی که فاش‌شدنش از این بدتر بود؟که حالا شاید وزیر سابق را ببرد پای چوبه‌‌ی دار؟امان از الاکلنگ روزگار!


◾نمی‌دانم چرا از تمام کتاب «ملت عشق» این بخش، عجیب توی ذهنم مانده است. وقتی خبر قتل را شنیدم رفتم سراغش.الیف شافاک می‌نویسد: «راستش را بخواهید برای همه، بدون استثنا، لحظه‌ای می‌رسد که می‌توانند یکی را بکشند، اما این را اکثر آدم‌ها نمی‌دانند. نمی‌خواهند بپذیرند. تا وقتی حادثه‌ای غیرمنتظره باعث می‌شود خون جلو چشمشان را بگیرد. چقدر هم مطمئنند که دستشان هیچ‌وقت به خون آلوده نمی‌شود و جان کسی را نمی‌گیرند. حال آنکه همه‌چیز به تصادفی بند است. گاهی حرکت چشم و ابرو کافی است تا خون کسی به جوش بیاید. از کاه، کوهی بسازد و سر هیچ‌وپوچ دعوا و کتک‌کاری راه بیندازد. راستش حتی در زمان و مکان اشتباه بودن کافی است برای آنکه حیوان درون آدم‌های پاک و تمیز و باشرف یک‌دفعه آشکار شود. همه می‌توانند آدم بکشند».


◾فارغ از "کارِ خودشونه"گفتن‌ها،اینکه حقش بود یا نه؟باید اعدام بشود یا نه؟چرا خونسرد چای می‌نوشد و بعد مثل یک بازدید اداری از کلانتری دست می‌دهد؟چرا لبخند می‌زند و جوری مقابل دوربین درمورد فاجعه حرف می‌زند که انگار گزارش افتتاح یک پل را می‌دهد؟اینکه آلت قتاله دست خبرنگار تلویزیون چه می‌کندو آیا پخش اعتراف قانونی است یا نه؟همه‌ی اینها به کنار، بگذاریم به حساب دادگاه و محکمه و اولیای دم.فقط یادمان نرود که هرکدام از ما می‌توانیم آدم بکشیم. با گلوله، با کلمه‌هایمان. حتی ما که موقع راه رفتن مراقب هستیم روی مورچه‌ها پا نگذاریم. فقط خدا کند لحظه‌اش نرسد. ثانیه‌اش نرسد.و اینکه از رنج و درد دیگران شادی نکنیم،تسویه‌حساب سیاسی نکنیمو یادمان باشد که هرکس به زخم دیگری خندید، روزگار کنار اسمش تیک زد و یک‌روز، یک‌وقت و یک‌جا به او زخمی زد تا دیگران بخندند. به دردش. به رنجش. 


▪میترا استاد حالا در سردخانه خوابیده.توی همان کیسه‌هایی که زیپش را می‌کشند و هُلت می‌دهند داخل یک کشوی کوچک.آن‌قدر تنگ است که نمی‌توانی سلفی بگیری.این پایان قصه‌ی زنی شد که می‌گفت او و نجفی عاشق هم هستند و دیگران حسودی می‌کنند.حالا آسوده از قضاوت‌ها خوابیده است،خبرها را نمی‌خواند،نگران به هم ریختن آشپزخانه‌اش نیست،و البته هیچ زنی به او حسودی نمی‌کند.


◾دارم با صدای بلند شجریان گوش می‌دهم:جهان پیر است و بی بنیاداز این فرهادکُش فریادکه کرد افسون و نیرنگشملول از جان شیرینم


◾به عکس و لبخندها و سلفی‌های سرخوشانه‌ی دیگران حسادت نکنیم، خیلی هم باورشان نکنیم، فقط دعا کنیم خدا کند آن لحظه‌ی شوم را نرساند، لحظه‌ای که خشم، ارباب مغزت شود.


#احسان_محمدی#محمد_علی_نجفی#قتل#مراقب_حیوانات_درون_مان_باشیم#قضاوت_نکنیم

الو سلام ببخشید منزل خداست؟ منم همون مزاحمی که اتفاقا آشناست*هزاربار دلم گرفته این شماره رو*ولی چرا هنوز پشت خط در انتظار یک صداست*شماکه گفتی واجبه جواب سلام هرکسی*چی شد به مارسیدبازحساب بنده هاجداست*اجازه میدی که برات یه کم دردودل کنم*آخه شنیدم که فقط اسم تو مرهم وشفاست*حتی اگه چیزی نگی کلی دلم سبک میشه*چون میدونه که میشنوی وقتی تو این حال و هواست*الو دوباره قطع و وصل سیم ها شروع شده*خرابی از دل منه یا شاید از این سیم هاست*الو منو ببخش اگه بازم مزاحمت شدم*دوباره زنگ میزنم تا خدا خداست
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز