خانما من فیلم عروسیمو که گرفتم تو فیلم دیدم خاله کوچک جاریم که ۳۵ سالشه و مجرده چپ چپ و کینه ای نگاهم میکنه به خواهرم که داشت میرقصید به خاله های دگ جاریم گفت اصلا ازش خوشم نمیاد و اصلا نگاهش نکرد ....حالا من متوجه شدم ولی چیزی نگفتم تا اینکه دیروز مادر جاریم برا افطاری دعوت کرده بود و اون خاله هم اونجا بود بعد اینکه من از اشپزخونه اومدم فقط ۲ مبل کنارهم خالی بود رو یکیش نشستم بعد اون خالش اومد دید دگ جا نیست نشیت کنار مبل من....بعدش بلند خود به خود میگه اه پیش کسی نشستم که روش حساسیت دارم....منم خیلی ناراحت شدم ولی چیزی نکفتم به نظرتون به جاریم بگم چرا اینجوری میکنه؟
روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم باچشمهایی درشت که همه ی دنیا را زیبا میبیند عاشقانه زندگی میکند، تنفر برایش بی معناست، مهربانی را یادش میدهم، اعتماد راهم...یادش میدهم همه دنیایش را با مادرش قسمت کند، حتی خطاهایش را،آن وقت هیچ وقت تنها نمی ماند ...نمیگویم دخترم بترس ازمردها می گویم بترس ازگرگها، مردهاکه گرگ نیستند، پدرت فرشته ای است که روزی خدا او را فرستاد و روح تنهای مرا لمس کرد و نگذاشت ، تنهابمانم....روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم اما بسیار قوی تر، بسیار بخشنده تر، بسیار مهربان تر و بسیار صبور تر...
یبار با جاریت فیلم عروسی رو بزار ببین اون قسمتش بهش بگو راستی؟ دیدی خاله ات اینجا چی میگه؟؟؟ همین... در این حد بگی کافیه ولی خودتو ناراحت نشون نده اصلا