مامانم از دیشب واسه افطاری امشب دعوتمون کرده،بعد مادرشوهرم ساعت۴بعد از ظهر زنگ زده میگه امشب بیاین افطاری گفتمش مامانم دیشب دعوتمون کرده بعد ناراحت شد زود قط کرد😐
بعد زنگ زده به شوهدم بهش گفته زنگ زدم به زنت اینجوری گفته حالا نمیاین اینجا؟؟🤔🤨
یعنی انتظار داره پسرش بهش بگه اصصصلا مهم نیس مادرزنم از دیشب وعده مونو گرفته چون تو گفتی قالشون میزاریم میایم پیش شما😑
خیلی عصبانیم🙄🙄🙄نمیدونم کی این مادرشوهرا رو انقد پررو کرد😤😤😤هیچ احترامی واسه خونواده عروسشون قائل نیستن
خب میگفتی فرداشب میایم
عزیزم من جات باشم زنگ میزنم میگم مادرجان مم بشما گفتم جایی دعوتیم باز رفتی زنگ میزنی ب شوهرم میگی فلانه؟ ینی من دروغ میگم؟ یا خوشت میاد تنش بندازف تو زندگی پسرت؟
ولش کن مادره دلش میخواد بچشو ببینه بی تاب شده بی خیال
مادرشوهر من ک از این دعوتا عمرن بکنه😂
مادرشوهرممم همینجوریه
شوهرت چي گفته
چ بی منطق ! خب شما بهش میگفتی امشب دعوتیم فردا شب مزاحمتون میشیم
عیب نداره خوشگلم،مهم اینه که همسرت پا به پات باشه،حالا اون تلفن زد یه چی گفت تموم شد،تو هنوز میخوای بهش فکر کنی و ناراحت باشی؟
دقیقا وقتی نامزد بودیم این اتفاق برا منم افتاد.مامانم ناهار دعوت کرده بود نامزدمو.مادرشوهرمم میدونست بعد گفت جمعه ناهار بیاین اینجا!بهشم گفتم گفت خب چه اشکالی داره بیاین اینجا یه روز دیگه اونجا باشین!
چی میخوان از جون ما آخه
خب بانو چرا اصلا گفتی مامانم دعوت کرده میگفتی امشب نمتونیم مامان جون فردا شب تموم
مامان منم حساسه با اینکه ما دوبار میریم خونه مامانم یه بار خونه مادرشوهرم ولی زنگ بزنه اونجا باشیم دلش میگیره خب چیکارش کنم روحیش حساستره تنهاست دلش کوچیکه
منم اصلا نمیگم بهش ما میریم اونجا از هر دو سه بار یه بارشو میگم که حساس نشه
مادرارو که نمیشه باهشون کل کل کرد باید مدارا کرد باهشون
من یبار همین اتفاق برام افتاد گفتم ما خونه مامانم دعوتیم اما مادرشوهرم چند بار گفت نه بیایین اینجا چون همه بچه ها میان منم قطع کردم زنگ زدم به شوهرم گفتم من باید با چند نفر هماهنگ کنم واسه رفتن به خونه مامانم؟شوهرم گفت تو برو اونجا خوش بگذره بقیش با من...بعدشم با مامانش برخورد کرده بود البته محترمانه
