تا اینکه ی هفته پیش ی متن نامه اماده کردم براش فرستادم گفتم علی تو ک میترسی بری روبه روش و باهاش حرف بزنی این نامه رو بنویس و بهش بده بزار بخونه...قبول کرد و من باز ی هفته منتظر شدم تا نامه رو بفرسته اما دیدم نفرستاد دیشب بهش زنگ زدم گفتم چیشد نامه پس؟گف میترسم بابات از این نامه بر علیه من استفاده کنه و منو بندازه زندان
بخدا میون همه غصه هام از این حرفش کلی خندیدم و گفتم مگ قراره چی بنویسی تو نامه یا مگ بابای من تا این حد بی خونه؟از حرفش اتیش گرفتم بهش گفتم خاک تو سرمن ک این همه مدت فک میکردم تو واسه رسیدن بمن خودتو قراره بزنی ب اب و اتیش
علی گف من دوست دارم بخدا عاشقتم اما میترسم از بابای تو هرکاری برمیاد..بهش گفتم اگ واقعا عاشقم بودی هیچوخ ترس تو دلت نمیوفتاد و واسه خاطر من حتی اگ ی سیلی هم از بابام میخوردی اینطوری جا نمیزدی
عزیزم خب شما سنتون کمه . شاید پدرت چندسال دیگه رضایت بدن. فعلا بدجوری گیر دادین به هم. عزت نفس خودتو حفظ کن . غرورتو نشکن . بذار خودش و خانوادش اقدام کنن . حتی شده یه چند وقت بیخیالش شو .
اگه عشقتون واقعی باشه باز میاد و با دست پر تر حتما پدرتو راضی میکنه
زشته برات که بگی اینکارو بکن اونکارو بکن .
بزار بره سربازی خب بعد بیاد.بابات حتما رضایت میده اون موقع.الان به چیش دل خوش کنه
اون همش میگف تو باید یکاری میکردی و خانوادت باباتو راضی میکردن و همش میگف من جا نزدم این تویی ک جا زدی در صورتی ک من پیش بابام اشک ریختم گریه کردم التماسش کردم اما گف ن و اگ بخای باهاش ازدواج کنی دیگ هیچوخ دخترم نیسی!
اون فقط یبار رف پیش بابام و وقتی مخالفت شدیدشو دید ترسید و جا زد منم بهش گفتم همه چی بین ما تمومه و رفتم همه نامه هایی ک واسن نوشته بود سوزوندم عروسکایی ک کادو گرفته بود انداختم دور بخدا دارم میمیرم یکی یکم باهام حرف یزنه بگه کار درستی کردم یان دارم دیوونه میشم
از لحاظ عقلی خودت فکر کن میتونی با خودش و خانوادش یه عمر زندگی کنی..
بابات هم صلاح تورو میخاد و
میخاد توی زندگی خوشبخت بشی
اگه واقعا علی شرایط زندگی نداره نمیشه مجبورش کرد به ادامه رابطه و ازدواج
تو تمام سعی و تلاش خودت رو کردی.حالا بزار خودش یه راهی پیدا میکنه واسه حرف زدن با بابات
یا اینکه کلا فکراش میکنه و میبینه بهت نمیرسه بیخیالت میشه
دوماهه همش من دارم میگم چیکار کن و چیکار نکن همش دارم میگم برو پیشش و نامه بده خودش ترسش باعث میشه نتونه اخه مگ ادم عاشق ترسسسس حالیش میشه؟دیشب بهش گفتم دیگ نمیخامت و هرچی ک ازت باید میفهمیدم و فهمیدم و برو دنبال زندگیت اون قبول نکرد ولی بهش گفتم دیگ بهم زنگ نزنه اون هیچوخ محکم نبود و با ی بار رفتن پیش بابام جا زد😔
شما بگید اگ عاشقم بود میترسید و جا میز
