2777
2789


بچه ها داستان زندگی دوست صمیمه امشب بعد از شنیدن خبر خوش دیدن دختراش تصمیم گرفتم داستانشو براتون بزارم از قبل تایپ کردم صبر داشته باشید 

داستان از اونجا شروع میشه که دوستم با پسر عمه اش که یه شهرستان دیگه بودن ورفت وآمد زیادی باهم نداشتن بطور کاملا سنتی ازدواج میکنه پسره خیلی خوشکل وخوشتیپ بود تو نیروی انتظامی هم کار میکرد دوستمم خیلی خوشکل وبامزه وخوش اخلاقه برعکس شوهرش که عصبی بود اوایل ازدواجشون چون از اخلاق هم شناخت زیادی نداشتن خیلی باهم دعوا میکردن دوستم میومد قهر چندین ماه میموند کارش به طلاق میکشید ولی باز آشتی میکردن


لایک لطفا

آه از غمی که تازه شود باغمی دیگر 😭😭😭                                                             خدایا صبر بده به ما زمانی که لا نعلم الا خیرا  دیگر رو با بغض و گریه میشنویم،زمانی که دیگر ابراهیمی پشت سر نیست😭                                      تعریف میکنه ،میگه رفتم سر قبر دیدم هی داره با خودش میگه مادر کاش به جای تو من رو میزدن و گریه میکرد،مادره دیگه.....(مادر شهید آرمان علی وردی)

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

شوهر دوستمم از بس آدم بی نظم وعصبی بوده از کار اخراج میشه مجبور میشه بره دنبال کار آزاد هی از این شهرستان به اون شهرستان تا اینکه دوستم بعد از سه سال باردار میشه شوهرش براش مهم بوده که بچه پسر باشه ولی خدا بهشون دختر میده بخاطر همین اخلاق شوهره گندتر از قبل میشه خلاصه دوستم چون شوهرشو دوست داشت صبر میکرد وتحمل البته ناگفته نماند شوهرش فوق العاده آدم شکاکی بود که حتی نمیزاشت دوستم تو خونه یه رژ بزنه بیرونم با حجاب کامل میبردش تنهاییم اصلا نمیزاشت جایی بره ولی با این حال بازم با اخلاقش ساخت تا اینکه شوهرش به سرش میزنه برن یه شهر دیگه که خیلی از شهر خودشون دور بود کلا یه استان دیگه بود میگفت اونجا کار زیاده

من سحری خوردم دارم میترکم تا وقتی غذام هضم شه بتونم بخوابم میخونمت😊

من همیشه قصه ی عشقو میگم ... ولی تنها یارم این سازِ منه ... عمرِ عاشق بودنم چقد کمه ... آخرش آخرِ آوازِ منه ... آخرش آخرِ آوازِ منه 🎶🍦🍦🍦🍦🍦🍦🍦🍦🍦🍦🍦🍦

دوستمم طبق معمول مطیع شوهره میره همون شهر تا میرسن کار پیدا میکنن شوهره میره تو یه شرکت کار میکنه حقوقش خوب بود کم کم داشتن خودشونو جمع میکردن پسره پول میفرستاد برا پدرش که بالای خونشونو براش بسازن باباشم همین کارو میکرد یک سال وخورده ای اونجا بودن که دوستم باز باردار شد البته ناخواسته بازم بچه دختر بود ولی دوستم میگفت این بار عکس العملش زیاد تند نبود وکلا تو حال و هوای ما نبود انگار تو یه عالم دیگه سیر میکرد میگفت دیدم رفتاراش عوض شده خیلی بیشتر از قبل بهم توجه میکرد ومهربون شده بود میگفت اجازه میداد برم بیرون تنهایی کاری بهم نداشت

گفت بهش شک کردم شروع کردم دنبال رد گرفتن با اینکه جرات نداشتم ولی وقتی میرفت حموم میرفتم سراغ گوشیش چندتا شماره از گوشیش در اوردم که بهشون شک کرده بودم از قضا یکیشون شماره زنی بود میگفت بهش زنگ زدم زنه هم اینقد با ناز حرف میزد بهش گفتم شما فلانی رو میشناسی گفت بله ایشون از کارگرای ما هستن تو شرکت ما کار میکنن گفت ترسیدم گفتم نکنه رییسشه آخه شوهره اصلا از محل کارشو همکاراش برا دوستم تعریف نمیکرد اینم نمیدونست رییسش زنه یا مرد خلاصه دیگه زیاد پیگیر نمیشه چون نزدیک زایمانش بود برمیگردن شهرشون زایمان که میکنه بعد ۴۰ روز دوباره برمیگرده البته شوهرش فقط چند روز مونده بود زود برگشته بود سرکار

دوستمم طبق معمول مطیع شوهره میره همون شهر تا میرسن کار پیدا میکنن شوهره میره تو یه شرکت کار میکنه حق ...

نگو که خیانت میکرده

من دیگه نمیکشم😢

«نماز»  مثل نهری جاریست که هرگاه جاری میشود، گناهان را میشوید و از بین میبرد.  پیامبر رحمت(ص)

لایکم کنیدبرم سحری گرم کنم وشوهرموبیدارکنم بزن لایکو....

یه چیزایی هست.... که نه میشه نوشت نه میشه به زبون اوردونه میشه فراموش کرد.همونامیشن جوشهای صورت،موهای سفیدوبداخلاقیهای گاه وبیگاه....

دوستم مشغول خونه داری ونگهداری از دخترا وشوهرش سرکار گفت اواخر خیلی بهش شک میکردم هفته ای ۵ روزشو شبا نمیومد میگفت شبکارم یا جای همکارم موندم یا بهونه میورد با اینکه زیاد وضع مالیش خوب نبود ساعت مارک وعینک چند صدتومنی و ادکلنای آنچنانی میورد خونه تیپش کلا عوض شده بود از تیپ ساده شده بود تیپ اسپرت میگفت موهاشو مدلای جدید میزد همش میرفت آرایشگاه گفت داشتم دیونه میشدم بهش گفتم باید برگردیم شهرمون هرچی کار کردی بسه خونمون کامل شده بریم اونجا کار پیدا کن گفت باشه تو وبچه ها برید منم دو ماه یا سه ماه دیگه میام آخه نمیشه که دست خالی برم حداقل بزار یه پس انداز داشته باشیم

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792