سلام..من یه بچه ده ماهه دارم .الان باردارم ..خونه مادر شوهرم زندگی میکنم ..آسم دارم .....واسم سخته این ۱۵ تا پله را بیام بالا ..درضمن پله ها را دوتا یکی کردیم که شده ۱۵ تا و گرنه ۳۰ تا میشد...با این آسمم سخته از این پله ها بیام بالا .موقعی هم که باردار میشم استراحت مطلقم چون تنگی نفس حتی نمیزازه بخابم چه برسه بخام این پله هارا بیام بالا و پایین...یه مادر شوهر حسود فضول بخیل دارم که خیلی اذیتم میکنه..شوهرم بچه اخره و هفتمی میشه..طبقه بالارا هم خودش ساخته و در قبالش یه برگه نوشته و همه امضا کردن که ماله ماست این خونه ..خودم یه دانگ از اینجا دارم ...خونم یه حال ۲۰ متری با یه اتاق خاب کوچیکه ..الان که باز حامله شدم به شوهرم میگم طلاهامو میفروشم ماشینم بفروش .یکمم اسباب از جهیزیم هست میدیم مامانم و پولشا میگیریم که بعد دوباره بتونم ازش بخرم و یه خونه کوچیک بگیرم .چون جام کمه .خیلی بخدا سختمه ..مادر شوهرم اخلاقش جوریه که سادیسم و مشکل روانی داره خوشش میاد بچه هارا اذیت کنه حتی نوه های خودشا و من تا خودم نباشم نمیزارم بچم پیشش باشه شوهرمم بچه ننه ایه .میگه خونه نمیخام بخرم از بغل مامانم تکون نمیخورم .تو اصلا با مامان من خوب نیسی (درحالیکه کلی محبت بهش میکنم) و بهونه کرده که تو از عمد میخای از اینجا بری چون نمیخای بچه به مادرم اینا عادت کنه!!!!!!!!😨 ..تو اصلا نمیزاری بچه بره پایین و اینا..هرچی میگم وا چکار مادرت دارم اخه .این بچه اخرش از ریشه خودتونه .قبول نمیکنه حرف خودشا میزنه..بگید چجوری راضیش کنم