دو دقیقه رفتم بیرون اومدم انگار ده سال بود ندیده بودمش...وقتی میرم سوپر مارکت،میوه فروشی،مغازه ی لباس یا....فقط به اینکه پسرم چی احتیاج داره و از چی خوشش میاد فکر میکنم...وقتی میبینمش قند تو دلم آب میشه واقعاااا احساس میکنم خوشگل ترین بچه ی دنیاست و از اعماق وجودم دوسش دارم بزرگترین ترسی که دارم اینه که تا قبل از اینکه کاملا بزرگ شه و از پس خودش بربیاد بمیرم.....