منم اوايل ازدواج خيلي اذيت شدم خسته از سركار ميومدم شوهرم ميگفت بريم يا اينكه لباسم اينا مساعد نبود ميگفت بريم
منم غر ميزدم ولي ميرفتم ديدم حساس شده
الان كه خودم بعضي موقع ها ميرم و به شوهرم زنگ ميزنم ميگم بيا اينجا ميگه حوصله ندارم
فهميدم حالا كه ديده خودم اوكيم خودش ميگه زياد نريم
ولي قبلا چون ميگفتم نريم بيشتر دلش ميخواست بريم