2777
2789
عنوان

جاری خارق العاده ی من...قسمت دوم

942 بازدید | 37 پست

من و شوهرم با اینکه آشنایی و خواستگاری کاملا سنتی داشتیم اما من کم کم اونقدر وابسته شدم که تمام فکر و ذکرم شده بود اون شده بودم یه دنیاااااا احساس شیشه ای که کافی بود یه نسیم ملایم بیاد تا بشکنم در این حد که اگه هر روز تو پیامکاش مینوشت همسر عزیز و مهربونم دوست دارم ولی امروز فقط کلمه ی عزیز رو حذف میکرد از درون قاطی میکردم..نکنه دیگه براش عادی شدم نکنه دوسم نداره نکنه....بعد از بچه خیلی بهتر شدم اما همچنان وابسته بودم اگه یه روز کمکم نمیکرد اگه یه روز بی حوصله بود اگه خودش برای بغل کردنم نمیومد اگه ....به هم میریختم و حتی با این رفتارام گاهی آذارش میدادم....اما جاریم:

>>شوهرش براش در اندازه ی وابستگی فرقی با بقیه ی اعضای درجه ی یک خانوادش نداره اونقدر رو احساسش تمرکز و کنترل داره که میتونه با اخلاق گاهی داغون شوهرش تمام روابطشو با اعضای خانواده ی خودش و حتی شوهرش کنترل و مدیریت کنه برای چیزی که میخواد احساسشو درگیر نمیکنه که وقتی جواب رد شنید بشکنه عقل و مدیریتشو درگیر میکنه که بالاخره هم جواب میگیره این آدم انگار خودش شوهرشو زاییده و داره بزرگش میکنه اگه پدر مادرش در مورد دامادشون و دامادشون در مورد پدر مادرش بد گویی کنه و یا کینه ای داشته باشه به جای اینکه مثل من مستاصل بشه و شبیه یه بچه ی ۶ ساله همه چیزو کف دست یکی از طرفین بذاره و اوضاع رو بدتر کنه چون رو احساسش کنترل داره هر کدوم از طرفین رو با ترفندی آروم میکنه و کینه رو تبدیل به دوستی ای اضافه تر از قبل میکنه کنترلی که روی احساسش داره و وابسته ی احد الناسی نیست حتی مادر یا حتی بچه هاش باعث تعجب همه میشه اون طوری که اون روی شوهر غیر قابل پیش بینی گاهی جوگیر و گاهی بداخلاقش کنترل داره و راهش میبره من نمیتونم روی بچه ی دوسالم داشته باشم چون اونقدر احساسم همیشه در فوران و غیر قابل کنترله که به جز آسیب نفعی به من نمیرسونه چند وقت پیش یکی از اقوام اومد دم در داااااد و بیدااااد که آبجی و داماد شما (یعنی خواهرشوهرم و شوهرش)پول منو برده من باهاش معامله کردم حالا زده زیرش...

برادر شوهرم به شدت احساسی و عصبی شد و دسته چکو برداشت بره دم خونه ی اون اقوام که طلبکار بود که به قول خودش چک بنویسه پرت کنه جلوش...اما جاریم با لبخند همیشگیش گفت پس سر راهت منم برسون خونمون مامانم مهمون داره کمکش کنم اما تو اون اوضاع ماها اصلا یادمون نبود مامان جاریم شش روز بود کربلا بود....!!!وهیچ کس خونه ی اونا نبود...تو راه به لطایف الحیل نه تنها از چک کشیدن منصرفش کرده بود بلکه یه بستنی ام خورده بودن و برگشتن....

اگه خواستین قسمت اول تو تاپیک قبلیم هست

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

منم شبیه جاریتم😂

روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم باچشمهایی درشت که همه ی دنیا را زیبا میبیند عاشقانه زندگی میکند، تنفر برایش بی معناست، مهربانی را یادش میدهم، اعتماد راهم...یادش میدهم همه دنیایش را با مادرش قسمت کند، حتی خطاهایش را،آن وقت هیچ وقت تنها نمی ماند ...نمیگویم دخترم بترس ازمردها می گویم بترس ازگرگها، مردهاکه گرگ نیستند، پدرت فرشته ای است که روزی خدا او را فرستاد و روح تنهای مرا لمس کرد و نگذاشت ، تنهابمانم....روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم اما بسیار قوی تر، بسیار بخشنده تر، بسیار مهربان تر و بسیار صبور تر...
شما همونی هستی که از کدبانویی جاریت و ازین که خیلی به خودش میرسه و تو وان پر از گل اب تنی میکنه و اینا پست گذاشته بودی؟ کلی هم تایپیک رفت جلو؟
هم مامانم هم ماما ولی مامان بودن جذاب تره😚😍😍😍😍
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز